علّامه بهلول میفرمود: زمانی در مشهد به منزل یكی از فامیل، رفتم. اتفاقاً هوا بارانی بود و خانم خانه هم زایمان كرده بود و چند تا بچه آورده بود و شوهرش هم در منزل نبود. متوجه شدم كه حالش مساعد نیست. به او گفتم: شما بخوابید من از بچهها نگهداری میكنم و او هم خوابید.