آقا را تا منزل همراهی كنيد!

مرحوم آیت الله سید عبدالكریم كشمیری خاطرات بسیاری از حاج مستور شیرازی رحمه‌الله در طول اقامت خود در نجف اشرف به خاطر داشت و از او به عنوان مردی « فوق‌العاده» یاد می‌كردند و برای او كراماتی قایل بودند.

 روزی برای من تعریف كردند:
مرحوم حاج مستور تا هنگامی كه در كوفه اقامت داشت، هر سال به مناسبت عید غدیر جشن بسیار مفصلی ترتیب می‌داد و از محبان حضرت امیر علیه‌السلام به نحو شایسته‌ای از لحاظ معنوی پذیرایی می‌كرد.
یكی از سا‌ل‌ها، چند روز به عید غدیر مانده، به منزل مسكونی من در نجف، آمد و مصراً از من خواست تا در جشن آن سال شركت كنم، و گفت پس از نماز مغرب و عشاء كسی را برای بردن من به كوفه خواهد فرستاد.
در آن روزگار وضعیت حوزه نجف به گونه‌آی بود كه مراوده عالمان دینی با عارفان، پیامدهای ناخوشایندی برای آنان به همراه داشت، لذا مرحوم حاج مستور علی رغم علاقه وافر خود نسبت به من، از شركت در نماز جماعت كه به امامت من در صحن مطهر برگزار می‌شد، پرهیز می‌كرد و می‌فرمود:
دلم نمی‌خواهد كه ارادت من، اسباب زحمت شما را فراهم كند! و لذا غالباً شب‌ها در منزل از من دیدن می‌كرد تا كسی متوجه مراوده او با من نگردد!

در روز موعود و بر طبق قرار، با شخصی كه حاج مستور فرستاده بود به كوفه رفتیم و در جلسه اختصاصی كه حاجی ترتیب داده بود، حضور یافتیم.

اغلب كسانی كه در آن جلسه روحانی حضور داشتند، افراد سالخورده و سرد و گرم روزگار چشیده بودند و از حالات آنان پیدا بود كه در سلوك الی الله، مراحلی را پشت سر نهاده‌اند و از محبت و ولایت علوم نصیب وافری دارند.
آن محفل روحانی تا نزدیك سحرگاه ادامه داشت و از رایحه معنویت به اندازه‌ای سرشار بود كه آدمی خود را در بهشت می‌انگاشت و سینه‌اش را از شمیم دل‌انگیز محبت و معرفت علوم می‌انباشت. با این كه ده‌ها سال از این ماجرا می‌گذرد، من هنوز مزه آن شب روحانی را در زیر زبانم مزه‌مزه می‌كنم و بر روح آن عارف وارسته درود می‌فرستم، و برای او فتوح و رضوان الهی را آرزو می‌كنم.

در ساعت پایانی آن شب، هر چه به اذان سحر نزدیك می‌شدیم، اضطراب درونی من افزونی می‌یافت، زیرا از سویی توفیق خواندن نماز صبح در حرم مطهر علوی را از دست رفته می‌دیدم، و از سوی دیگر خوش نداشتم كه در روشنی روز از آن محفل بیرون آمده و نگاه كنجكاو مردم را به طرف خود دوخته ببینم! من در این افكار غوطه‌ور بودم كه حاج مستور در حالیكه نگاه نافذ خود را به من دوخته بود، با طمأنینه خاصی آهسته در گوشم گفت:
نگران نباشید! نماز را به موقع در نجف خواهید خواند!
گفتم: مشكل فاصله كوفه تا نجف را چگونه حل می‌كنید؟!
نیم ساعت بیشتر به اذان صبح باقی نمانده است!
گفت: هیچ‌كاری برای اهلش نشد ندارد!

سپس جوانی را كه جلوی در ورودی ایستاده بود، صدا كرد و آهسته در گوش او چیزی گفت و بعد از او خواست تا مرا همراهی كند!

و ما پس از خداحافظی به اتفاق آن جوان - كه بعداً معلوم شد از شاگردان زبده و كار كرده حاج مستور است - از خانه بیرون آمدیم. در اثنای راه دریافتم كه جوان به ذكر قلبی سرگرم است و با این كه مدام با من صحبت می‌كند ولی قلب او به ذكر خاصی مترنم است! و مشاهده این حالت در آن جوان به من فهماند كه سر و كارم با آدم راه رفته‌ای افتاده و حاج مستور بی‌جهت او را همراه من نفرستاده است!

هنوز چند دقیقه ای از همراهی او با من نمی‌گذشت، كه صدای پیش خوانی اذان صبح را از مناره صحن مطهر علوی به گوش خود شنیدم!
 با خود فكر كردم كه اشتباه می‌كنم و از تلقینات نفس است! ولی سخن آن جوان مرا به خود آورد كه گفت:
چه لحن دلنشینی دارد! روح انسان را تا ملكوت پرواز می‌دهد! این طور نیست آقا؟! و بعد در حالی كه خانه ما را نشان می‌داد، گفت:
خدا را شكر كه به موقع رسیدیم! قربان مولا علی بروم كه دوستان خود را شرمنده نمیكند! التماس دعا دارم! و مرا - كه در عالمی از بهت و حیرت فرو رفته بودم - تنها گذاشت و رفت.
لذتی كه آن روز من از خواندن نماز صبح در حرم مطهر علوم بردم، هنوز فراموشم نشده است! نمازی سرشار از روح و ریحان.

 

منبع: کتاب در محضر لاهوتیان - جلد دوم

 

موضوع سایت رویش: