اخبار غیب
وقتى ترقيات و مجاهدات سالك مثمر ثمر شود، كمكم چشم دلش باز مى شود و گذشته و حال و آينده بر او منكشف مى شود و مى تواند اخبار بدهد يا پيشگويى كند.
به قول حضرت استاد وقتى عارف در خلسه است مى تواند ببيند و بگويد و تصرف كند و اين قدرتى است كه خدا به هر كه بخواهد، مى دهد.
اول: يكى از تلامذه گويد: دو پسر دبستانى داشتم، روزى (قريب سال 1366 ه. ش) آن دو نفر را منزل استاد بردم و عرض كردم اين فرزندانم را چطور مى بينيد؟
فرمودند: پسر بزرگت به دانش و علم روى مى آورد و پسر كوچك پولدار مى شود. گفت: فرزند كوچكم بعد از كلاس اول راهنمايى به كسب و كار روى آورد و الآن روز به روز وضع مادى اش خوب مى شود و فرزند بزرگم امسال از دانشگاه دولتى ليسانس گرفته است و كلام استاد دقيقاً همان شد.
دوم: در طول جنگ و بعد از جنگ تا آخرين لحظات زندگى، بيش از صدها نفر مخصوصاً بعضى مسئولين جنگ درباره صدام سؤال مى كردند و گاهى اخبار درباره ترور و از بين رفتن و مرض او را نزد استاد نقل مى كردند، جواب همه اين بود «هنوز» يعنى هنوز مى باشد و هم همين طور تا الآن شد.
سوم: يكى از اهل دانش كه داراى منصب بود مدتى به جنابش عرض مى كرد: چيزى بفرمائيد تا شهود حقايق و معانى برايم شود و استاد به خاطر آشنايى با ايشان، ملاحظه و مدارا مى كرد.
روزى حقير عرض كردم: آقا ايشان به شما علاقمند است چرا به او لطف نمى كنيد، مانعش چيست؟ فرمود: رياست او مانع اوست.
بنده تلفنى به آن اهل دانش تقريباً سال 1373 مانع را كه استاد فرموده بودند رساندم و از حقير تشكر كرد. آرى هنوز به آن كار مشغول و دفع مانع نكرد تا حقايق مشهودش شود.
چهارم: يكى از تلامذه ايشان كه در نجف و ايران خدمتش مشرف مى شد از اهل لبنان، قصد كرد كه براى هميشه به وطنش برود، خدمت جنابش رسيد كه كسب تكليف و استخاره كرد.
نظر استاد اين بود كه ايشان پشيمان مى شود و يك سال و نيم قبل از رحلت، آن تلميذ به وطنش رفت. از اقوام نزديكش از حالش سؤال مى شد، مى گفتند: جايگاهى پيدا نكرد، به ناراحتى قلبى دچار شده.
پنجم: شخصى منزل استاد آمد، مانند افرادى كه كم خوابيده باشند، چرت مى زد، خودش گفت: ديشب كم خوابيدم!!
استاد فرمود: ديشب توى حياط خوابيدى و نماز صبح تو هم قضا شده بود!!
ششم: روزى به استاد درباره اهل علمى كه جنابش او را مى شناخت گفتند: دخترش با پسر فلانی ازدواج كرده استاد بلافاصله فرمود: خدا به دادش برسد!! و وقت ديگر فرموده بود اگر با من مشورت مى كرد، منعش مى كردم.
بعد از بچه دار شدن كار ازدواج به طلاق و جدايى كشيد و كلام استاد دقيقاً درست در آمد.
هفتم: سيد... تاجر فرش دو دختر داشت و 18 سال داراى بچه نبود، ناراحتى قلبى هم داشت. به واسطه يكى از دوستان حضرت استاد، خدمت رسيد. استاد روزى فرمودند: ناراحتى قلبى شما خوب مى شود، پس از معاينه اطباء ديدند ديگر مشكل قلب ندارد.
روزى ديگر فرمودند: شما بچه دار مى شويد و خدا يك پسر سالم به شما مى دهد. آقا سيد تعجب مى كند و براى كارش به آلمان مى رود و بعد خانواده اش به او اطلاع مى دهند كه باردار است. دكترها به وسيله معاينه گفتند بچه دختر است.
سيد به رئيس بيمارستان تهران مى گويد آقايى گفته است بچه پسر است، او در جواب مى گويد: آخوندها اين چيزها را نمى دانند گوش به حرف آخوندها نده!!
دو روز قبل از زايمان سيد خدمت استاد مى رسد و عرض مى كند: دكتر متخصص زايشگاه تهران مى گويد: بچه دختر است. فرمود: پسر است، اسمش را على بگذار. دو روز بعد خانواده اش زايمان كرد و پسر شد. رئيس بيمارستان تعجب كرد و متوجه اشتباهش شد و به سيد گفته بود: مرا پيش اين آقا ببر كه اين چنين دقيق خبر داده است.