اولياء الله

دوستان خدا

استاد فرمود: پيرمردى به نام حاج محمد در يكى از حجره‏ هاى كربلا ساكن بود كه دلش مى ‏خواست در كربلا بميرد ولیكن در مشهد رحلت كرد. او كمى دافعه داشت ولى با اين حال نزدش مى ‏رفتم، چرا كه چيزهايى از عهده ‏اش بر مى ‏آمد. روزى آبگوشت درست كرده بود و براى صرف غذا مرا دعوت كرد.
 به من گفت: در خوردنى ‏ها چه چيزى را دوست مى ‏دارى؟ گفتم: خربزه مشهد.
 از آن لحظه به بعد غذاى آبگوشت را مى‏ خوردم، اما مزه خربزه مشهد را مى ‏چشيدم.
 استاد فرمود: روزى فرزندم، سيد محمود گفت: مى ‏خواهم بروم ايران. گفتم: براى چه چيزى؟ گفت: بروم كار كنم. مادر سيد محمود شروع به گريه كرد و من هم اصرار مى‏ كردم كه نرود، اما فايده‏ اى نداشت. رفتم كربلا در حجره حاج محمد و قضيه رفتن سيد محمود به ايران را به او گفتم.
 گفت: عكسش را دارى؟ گفتم: آرى.
 عكسش را به حاج محمد دادم و گفت: نه! سفر به ايران نه!!
 عكس را از او گرفتم و برگشتم نجف و به خانه رفتم. شب سيد محمود گفت: من هر چه فكرش را مى‏ كنم، مى‏ بينم كه صلاح نيست به ايران بروم كه اين تأثير كار حاج محمد بود.

گریه استاد

 خدمت حضرت استاد عرض شد: مرحوم آية اللّه ميرزا محمد تقى شيرازى وقتى مرجع تقليد شدند، احتياطات خود را رجوع به عارف باللّه آقا سيد احمد كربلايى (استاد سيد على آقاى قاضى) دادند. آقا سيد احمد كربلايى وقتى شنيدند آن قدر گريه كردند كه نزديك بود بى ‏هوش شوند.
 بعد فرمود: به ميرزاى شيرازى بگوييد: الآن قدرت (مرجعيت) در دست شماست، ولى آخرت قدرت در دست جدّ ماست و شكايت شما را مى ‏كنم (كه مردم را در فتوا به من ارجاع مى‏ دهيد). وقتى سخن به اين جا رسيد، حضرت استاد گريه نمودند كه چقدر اهل معرفت از فتوا پرهيز مى‏ كردند.
 

خانه قم

 يكى از اهل ولايت گفت: روزى رفتيم خدمت حضرت استاد، فرمودند: در قم از اولياء الهى خبرى هست؟ گفتيم: بلى، افرادى را مى ‏شناسيم و نام برديم.
 فرمود: ديشب سير كردم و تمام خانه‏ هاى قم را سر زدم، اما شخصى را (به عنوان انسان كامل) نيافتم.

 

زیارت امام رضا (علیه السلام)

جناب استاد فرمودند: من و مرحوم آقاى فكور يزدى (م 1394 ه. ق) براى زيارت حضرت امام رضا (عليه السلام) به مشهد رفتيم و مسافر خانه‏اى را اجاره كرديم.
 يك وقت ديدم طبقه پايين جوانى وضو مى‏ گيرد همانند يحيى پيامبر (صلى الله عليه وآله) خائف است. به آقاى فكور گفتم برو او را ببين.
 او رفت و از نزديك وضو گرفتن او را ديد و به جوان گفت: يك آقايى به نام كشميرى طبقه بالاست خوبست شما را ببيند.
 جوان گفت: سه سال قبل در قنوت نماز او را معرفى كردند.
 جناب استاد فرمودند: سال هاى بعد وقتى تهران منزل بنده زاده بودم، بچه‏ هاى كوچك توى خانه سرو صدا مى‏ كردند، آمدم درب خانه كه توى كوچه باريك كم رفت و آمد بود نشستم همان جوان با موتور نزد من آمد و اين جمله را گفت: پائين هميشه شلوغ است و بالاها خلوت است، بعد رفت و ديگر او را نديدم. 
 
 جاى اولياء خدا در قيامت كجاست؟
 ج: نزد مليك مقتدر كه بهشت خاص است نه بهشت عمومى.
 
 صحت دارد چند نفر شما را از ايران رفتن نهى كردند؟
 ج: بله از جمله يك عرب روشنى به من فرمود: ايران بروى مانند شمع خاموش مى ‏شوى و آقا مستور شيرازى فرمود: پشيمان مى ‏شوى.

 

منبع: http://erfanekeshmiri.ir/pages/news

موضوع سایت رویش: