خاطره اى از درس استاد فاضل تونى !

خاطره اى ناگوار از درس شفاى استاد فاضل تونى پس از مدت مدیدى که بسیارى از طبیعیات شفا را در نزد وى خوانده ام ، برایم روى آورده است ، بدین شرح :
در این درس شفا کسى با من شرکت نداشت ، فقط من تنها به محضرش تشرف مى یافتم . یک روز چهارشنبه که روز آخر درس هفته است ، دیدم آن جناب (رضوان الله تعالى علیه ) درست و موزون مطلب شفا را تقریر نمى فرماید و پریشان مى گوید، و من چند بار سوال پیش آوردم و جواب مقنعى نفرموده است ؛ چنین انگاشتم که شاید مانعى پیش آمده است و درس را مطالعه نفرموده است ، و روزهاى پنج شنبه و جمعه و دیگر تعطیلى ها در محضر استاد شعرانى دروس ‍ ریاضى فرا مى گرفتم ،
لذا فرداى آن روز چهار شنبه یاد شده براى درس ریاضى به حضور استاد شرفیاب شدم ، و در آن محضر نیز تنها بودم ؛ غرض این که بسیار خامى و بى ادبى از من سرزده بود که به استاد شعرانى عرض کردم : حضرت آقا دیروز جناب استاد فاضل تونى درس شفا را درست تقریر نفرموده است ، و من چند بار سوال پیش آوردم ولکن از ایشان جواب موزون و مطبوع نشنیدم ، لاجرم سکوت کردم و پى گیرى نکردم ، استاد شعرانى در هنگام گفتارم به نوشتن اشتغال داشت ، بدون این که سر بلند کند و مرا نگاه کند، به حالت انقباض و گرفتگى چهره با لحنى خاص و اعتراض آمیز فرمود: درسها و بحث هایت را کم کن و شفا را مطالعه کن و در آن بیشتر زحمت بکش .
من خاموش شدم ، ولى انفعالى شدید به من روى آورد که شاید استاد شعرانى این گستاخى را از من درباره خودش نیز احتمال دهد که در محضر استادان دیگر از ایشان هم چنین بى ادبى از من صادر شود. تا فرداى آن روز که روز جمعه بود و براى درس ریاضى تشرف حاصل کردم در حالى که آن حالت انفعال بر من حاکم بود، به محضر نشستن رو کرد به من فرمود: آقا آن اعتراض دیروز شما بر آقاى فاضل تونى ، حق با شما است ، زیرا که ایشان به سکته مغزى دچار شده است و الآن در بیمارستان بسترى است و آن پریشانى گفتارش از رویداد طلیعه سکته بود.
پس از درس استاد شعرانى ، به بیمارستان رفتم ، تا چشم آن جناب به من افتاد به شدت گریست و مرا نیز به گریه آورد، دست و پایش را بوسیدم و عرض کردم : آقا جان ما باید از شما صبر و سکینه وقار بیاموزیم (جزاه الله سبحانه عنا احسن جزاء المعلمین.)


منبع: داستانهای عارفانه (در آثار استاد علامه آیه الله حسن زاده آملى ) جلد ۱//عباس عزیزی

موضوع سایت رویش: