داستان حاج میرزا خلیل تهرانى در برزخ
مرحوم حاج میرزا حسین نورى كه از بزرگترین محدّثین جهان تشیّع است در كتاب علمى و ارزشمند «دارالسلام» نقل مىكند:
حاج میرزا خلیل طهرانى در اوائل طلبگى در شهر قم در مدرسه دارالشفاء به تحصیل اشتغال داشت و از حیث فقر و تهیدستى در سختی و مضیقه بود، به طورى كه بعضى شبها را گرسنه مىخوابید.
شبى در فصل زمستان از مدرسه بیرون رفت تا قدرى ذغال تهیه كند، به خانمى برخورد كه با دو بچه كوچك كنار كوچه نشسته و با چشم گریان به آنها مىگوید: من به هر كجا رفتم كه منزل گرمى از براى شما تهیه كنم ممكن نشد، مىترسم امشب در آغوش من از سرما تلف شوید!!
حاج میرزا خلیل مىگوید: از دیدن وضع آن خانم و بچه هایش، زانوهایم از كار افتاد و به دیوار كوچه تكیه دادم و به فكر فرو رفتم كه چگونه جان این زن و بچههایش را از خطر تلف شدن برهانم، چون چاره ندیدم، فوراً به مدرسه بازگشتم و چند جلد كتاب نفیسى كه داشتم به كتاب فروشى بردم و به هر قیمت كه او خواست به او فروختم، با پول آن چند مَن ذغال تهیه كردم و به مسافرخانهاى كه نزدیك مدرسه بود بردم و اطاقى با رختخواب و كرسى گرم در آن مكان تهیه كرده آن زن و بچههایش را به آنجا منتقل كردم، سپس قدرى غذاى گرم با همان پول خریدارى نموده براى آن بندگان خدا بردم و اعلام نمودم تا فردا عصر این اطاق در اختیار شماست، جائى نروید تا باز من به سراغ شما بیایم.
آنگاه به حجره بازگشتم و مقدارى از ذغال را كه آورده بودم براى كرسى خود روشن كردم، در این حال دیدم دو نفر با چراغ دستى وارد مدرسه شدند و به نزد من آمده گفتند: مریضى داریم كه به دل درد سخت مبتلاست، معالجه به او فائده نداده، اكنون از حیاتش ناامید شده و از ما خواسته؛ یكى از طلاّب را به بالینش ببریم، شاید از بركت قدم و دعاى آن طلبه شفا بگیرد. ما به مدرسه آمدیم و تنها چراغ حجرهى شما را روشن یافتیم، تقاضا داریم به بالین آن مریض بیائید و در حقّ او دعا كنید، من به اتّفاق آن دو نفر به بالین مریض رفتم و حالش را بسیار سخت دیدم! این حدیث شریف به نظرم آمد كه حضرت مجتبى -علیه السلام- در طفولیّت دچار ناراحتى سختى شد، حضرت زهرا -علیهاالسلام- ایشان را به نزد پدر برد و از آنجناب چاره خواست، حضرت فرمودند: قدح آبى بیاورید، چون آوردند، چهل مرتبه سوره حمد بر آن خواندند و آب آن را به فرزند دلبندش پاشیدند بلافاصله تب قطع شد و آثار بهبودى در وى ظاهر گشت. من هم قدح آبى طلبیدم و همان برنامه را اجرا كردم و به اطاقك خود در مدرسه بازگشتم!
طولى نكشید كه دیدم آن دو نفر به مدرسه آمده و وجه قابلى به من دادند و گفتند: از بركت دعاى شما مریض ما شفا یافت و این وجه را او براى شما فرستاده، من از آن روز در فكر تحصیل علم طب افتادم و پس از گذراندن دورهاى از علوم طب، مطبى در شهر قم باز كردم و از آن راه ثروت قابل ملاحظهاى نصیبم شد، تا این كه براى زیارت عتبات به عراق رفتم، جاذبه و معنویّت حضرت مولا مرا وادار به اقامت در نجف كرد.
در آنجا هم به تحصیل علوم دینیه مشغول شدم و هم با بازكردن مطبّى منظم به مداواى بیماران پرداختم .
روزى زنى علویه به مطب آمد و از كسالت خود سخن گفت، من پس از معاینه وى اعلام كردم علاج بیمارى تو از اختیار من خارج است، به ناگاه به این حقیقت متوجه شدم كه دانش طبّ من و ثروت دنیائى و مادّىام نتیجه رهانیدن یك زن و فرزندان سرمازدهاش در قم بود، چرا این زن علویه را ناامید كنم، با تكیه بر فضل حقّ او را معالجه مىكنم، دنبالش دویدم و وى را به مطب بازگردانده به او گفتم: گرچه علاج بیمارى شما براى من خیلى سخت است، ولى امیدوارم بتوانم شما را معالجه كنم و مخارج علاج شما از طرف خودم پرداخت می شود، پس از مدتى با خریدن داروهاى گران قیمت از پول خودم او را معالجه كردم، چون از بیمارى سختش به بهبودى رسید به من گفت: من از جبران خدمات تو عاجزم، اكنون به حرم جدّم على -علیهالسلام- مشرّف مىشوم و از وى تقاضاى عوض دنیا و آخرت براى شما مىكنم .
حاج میرزا خلیل مىفرماید: خود من هرگاه به مرض سخت و درد صعب العلاجى دچار مىشدم دنبال آن علویه مىفرستادم و پیغام مىدادم امروز وقت تلافى است، او به حرم مىرفت و در حقّ من دعا مىكرد و من به شفا مىرسیدم .
پس از فوت حاج میرزا خلیل، آن زن علویه بر سر مزارش مىآمد و پس از دعا و طلب مغفرت عرضه مىداشت: خدایا مقام او را به من بنمایان!
پس از مدّتى خواب دید وارد وادى السلام شده و آنجا همانند بهشت عنبر سرشت، همراه با قصرهاى عالى است، چشمش به قصرى زیبا افتاد، پرسید این قصر از كیست؟ گفتند: از آن حاج میرزا خلیل، نزدیك قصر آمدم جوانى را با صورتى بسیار زیبا مشاهده كرد، از او سراغ حاجى را گرفت، آن جوان خوش سیما گفت: حقّ دارى مرا نشناسى من حاج میرزا خلیلم كه بر اثر دعاى تو و كارهاى خیرم به این مقام رسیدم و به تو اعلام مىكنم كه حقّاً خدمت مرا تلاقى كردى!!
منبع
عرفان اسلامی (شرح جامع مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)جلد 12