رابطه بايد ها و هست ها - ارزش و واقعيت

از نظر فلسفه اخلاق چه رابطه اي ميان بايد ها و هست ها وجود دارد؟

آدمى در طول تاريخ حيات اجتماعى خويش, علاوه بر قوانين حاكم بر طبيعت و نظام جهان, براى خويش حريمها و قانونهايى بنا نهاده است كه بازگشت آنها به عنصر انديشه و خرد است. انسان در پرتو خرد خويش به صورت طبيعى و منطقى، نخست هستها را درك مى كند و به عينيتها توجه م ى نمايد و پس از اين شناخت است كه قوانين و بايدها و نبايدهايى را در قلمرو زندگى فردى و اجتماعى خود در نظر گرفته, خود و ديگران را بدانها پايبند مى شناسد.

اين همه, بدان معنى نيست كه:
1. انسان همواره در شناخت هستى و عينيتهاى جهان و زندگى خود, به حقيقت راه يافته باشد.
2. در تنظيم قوانين و بايدها و نبايدها هميشه تابع خرد و شناخت باشد.
3. در پايبندى به بايدها همواره بر هستها و معرفت درست تكيه داشته باشد. بلكه بدون اين كه بر سه زمينه ياد شده, تأكيدى داشته باشيم, تنها در صدد بيان اين نكته هستيم كه (شناخت هستى و هستها) و (قانونمدارى و قانونگـذارى) از لوازم زنـدگى انســـان است و اكنون در اين نوشته برآنيم تا بدانيم ميان اين دو مقوله انسانى, چه مناسباتى وجود دارد. آيا انسان, بايدهاى اخلاقى را از هستها نتيجه مى گيرد, يا ارتباطى ميان هستها و بايدها نمى شنــاسد و در صورتى كه ارتبـاطى ميـان هست و بايد وجود داشته باشد, اين ارتباط از ن وع نتيجه گيرى منطقى است, يا در چهارچوب قواعد منطقى نمى گنجد.

به تعبير ديگر: آيا بايدهاى مربوط به اخلاق, فقه, سياست و به طور كلى (بايدهاى ايدئولوژيك) را مى توان از (هست) هاى مربوط به حوزه (جهان بينى) نتيجه گرفت يا خير؟ آيا مى توان گفت كه (خدا هست) پس (بايد او را پرستش كرد) , (خدا نعمت دهنده است) پس (بايد شكرگزار او باشيم)؟
چنين به نظر مى رسد كه اين پرسشها, دغدغه هاى جديد انديشمندان و پژوهندگان در فلسفه اخلاق باشد, ولى تأمل در مباحث اخلاقى و فلسفى گذشته, مى نماياند كه اين بحث به شكلى براى آنان مطرح بوده است.

فایل ضمیمه: 
پیوستاندازه
دانلود مقاله 39.7 کیلوبیت [59 بار دانلود]38.81 کیلوبایت
موضوع سایت رویش: