شهادت شهید مدنی

شهید مدنی آخرین نمازجمعه خویش را در 20 شهریور سال 60 برپا كرد و در نافله خود به دیدار یار شتافت. ساعت یك و 45 دقیقه بود و خطیب جمعه دو ركعت نماز جمعه را خواند و در جایگاه نماز به نافله ایستاد. در این هنگام ناشناسی كه حدوداً 20 ساله بود، خود را از میان جمعیت به جلو رساند. او قصد داشت به آقا نزدیك شود. خواستند مانع راهش شوند، اما او اصرار داشت كه با آقا كار دارد. چون به او شك كردند، خواستند مانع او شوند. اما او بازوی خطیب جمعه را گرفت و نافله او را قطع كرد، مردم دریافتند كه او قصدی شیطانی دارد، خواستند تا او را به كناری كشند، ولی او ضامن نارنجك را كشید، انفجاری وحشتناك در محراب نماز جمعه رخ داد و خون آیتی وارسته از آیات حق بر زمین محراب ریخت.                                                                                       .

آرامگاه وی هم اینك در جوار كریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) در شهر قم می باشد.

امام حسین(علیه السلام): یا بُنَّی انتَ مقتولٌ!

  شهید مدنی می فرمود: من در دو موضوع نسبت به خود شك داشتم.  یكی اینكه به من می گویند: «سید اسدالله»؛ آیا من واقعاً از اولاد پیامبر هستم؟ و دیگر اینكه آیا من لیاقت آن را دارم كه در راه خدا شهید بشوم یا نه؟

  روزی به حرم امام حسین(علیه السلام) رفتم و در آنجا با ناله و زاری از امام خواستم كه جوابم را بدهد. پس از مدتی یك شب امام حسین(علیه السلام) را در خواب دیدم كه بالای سرم آمد و دستی به سرم كشید و این جمله را فرمود:

 

«یا بُنَّی انتَ مقتولٌ؛ ای فرزندم كشته می شوی»

 

 كه جواب هر دو سوال من در آن بود. امام فرمود:« فرزندم، یعنی من سید هستم؛ و دیگر به من بشارت داد كه من شهید می شوم».

 

http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=31562

 

موضوع سایت رویش: