علامه بهلول در بیان آيت الله خزعلی

استاد بزرگوار ! از چه زماني علامه بهلول را شناختيد؟

من ده ساله بودم، پدرم صبح شبی که فاجعه گوهرشاد رخ داد،‌ دست مرا گرفت و به مسجد گوهرشاد رفتيم. به سمت پايين خيابان(خیابان نواب صفوی کنونی) که رسيديم، يک نفر را ديديم که نيمه جان بود و يکي را ديديم که کشته شده وسط صحن حرم مطهر علی ابن موسی الرضا -علیه السلام- افتاده بود. با آن فرد نيمه‌‌جان صحبت کرديم و پرسيديم: «اهل کجايي؟» گفت: اهل منطقه خواجه ربيع مشهدم. بعد به صحن نو حرم رفتيم که يک نفر با دهان باز افتاده بود من هم در همان سن کودکی ترسيدم و شب آن روز تب کردم. وقتی به سمت فرد قبلی -اهل خواجه ربيع بود- برگشتيم، جان داده بود، لذا من آن فاجعه را از نزديک ديدم و ما در آن فاجعه با علامه بهلول آشنا شدیم.

چه شد که مرحوم بهلول تصميم گرفت در مقابل رضا‌خان بايستد؟

مرحوم بهلول وقتي فهميد فرد نانجيبي قصد صدور دستور کشف حجاب را بدهد، غيرتمندانه بر منبر رفت و صحبت کرد، به گونه‌اي که رضاخان خبيث براي کشتن مردم دستور تير صادر کرد و توليّت آن زمان هم خيانت و دستور را اجرا کرد و در حرم مطهر رضوی چند هزار نفر را کشتند و بعد هم آنها را در باغ خوني دفن کردند.

چطور ايشان را از مسجد گوهرشاد خارج کرده و از کشته شدن نجات دادند؟

ایشان به هر ترتیب و سختی توسط مردم از مسجد گوهرشاد خارج شده و در حین فرار از معرکه خانمی ایشان را در منزل خود پناه داد تا عوامل رژیم ستم شاهی ایشان را دستگیر نکنند. من لطف الهي را مي‌بينم که خداوند به يک زن، چنان قلب قوي و قدرتمندی را مي‌دهد که از رضاخان نمي‌ترسد. آقاي بهلول وارد آن خانه شد و مأموريني که در تعقيب ایشان بوده‌اند،‌ شکست خورده برگشتند.

بعداز این وقایع علامه بهلول؛ آن مبارز نستوه به افغانستان هجرت نمود که دولت افغانستان ایشان رادستگیر کرده و در زندانی مرطوب و ناامن زنداني‌اش مي‌کند.۳۰ سال در آن مکان حبس بودم و مکانی بسیار کثیف بود و پر از ساس و کک بود. مي‌فرمود: آنجا به درگاه خدا استغاثه کردم که اگر با گزش اين ساس‌ها و آزرده شدن من، اسلام پيش مي‌رود، من راضي هستم. توجه بفرماييد: يک اسير که سه شبانه‌روز نتوانسته بخوابد و حشرات موذی بي‌وقفه او را مي‌گزند،‌ مي‌گويد اگر اسلام پيش مي‌رود، من راضي هستم. اين را هرکسي نمي‌تواند بگويد. صحبت کردن آسان است. مي‌گويد:‌ خدايا! اگر اين‌طور نيست، اين ساس‌ها را بردار، به حقّ پيغمبر و آل ایشان(علیهم السلام). سيل مورچه به اتاقش مي‌ريزد و تمام ساس‌ها و تخم ساس‌ها را مي‌خورند، بعد ديگر نه ساسي مي‌ماند و نه مورچه‌اي. این می شود مفهوم بنده من باش، آنچه بخواهي اجابت مي‌کنم.

در آنجا مدتي مي‌ماند و به مجاهدت خود ادامه مي‌دهد و در بيانات ديگران شنيده‌ايد که چگونه آن سال‌ها را سپري مي‌کند و به مصر مي‌رود که کشوري است سنّي و انسان بايد مطالعات قوي داشته باشد تا بتواند در آنجا نفوذ کند.

ارتباط شما بعد از آزادي ايشان و بازگشت ایشان از عراق چگونه بود؟

علامه بهلول به بنده اظهار لطف مي‌کرد و به منزل بنده تشريف مي‌آورد، آدم بسيار ساده‌اي بود. با پختني‌ها گذران نمي‌کرد،‌ بلکه با يک هندوانه ساده يا چند تا خيار گذران مي‌کرد. صبح زود بلند مي‌شد و از منزل ما تا امامزاده داود پياده مي‌رفت. ما به ائمه هم کمتر اين‌طور عرض ارادت مي‌کنيم، ولي او اين‌طور به امامزاده‌ها عرض ارادت مي‌کرد.

از حافظه ايشان خيلي خاطرات نقل مي‌کنند. شما از ايشان چه ديديد؟

آقاي بهلول خيلي فعاليتش زياد بود و حافظه بسيار قوي داشت. يک شب در محضر آقاي بهلول بوديم، آيه ۱۰۵ سوره آل‌عمران را اين‌گونه قرائت کرد: «ولاتکونوا کالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جاء‌هم البينات.»

ايشان گفت: «من بعد ما جائتهم.» از نظر عربي جائزالوجهين است. گفتم: «جاء‌هم البينات است.» گفت: «خير، جائتهم البينات است.» قرآن را درآوردم و نشانش دادم. سخت يکه خورد و گفت: «من که اين‌قدر حافظه‌ام قوي بود، چندين سال است که جائتهم البينات خوانده‌ام. حالا فهميدم جاء‌هم البينات است.

از خاطرات نگفته و ناشنيده از ايشان چه داريد بفرماييد؟

روزي به من مي‌گفت: پياده از مکه به مدينه مي‌رفتم. از دهکده سر راه هندوانه‌اي خريدم. ايشان وقتي هندوانه مي‌خورد، تا ته مي‌تراشيد، طوري که فقط پوست سبزش باقي مي‌ماند. مي‌گفت اينها نعمت خداست و بايد استفاده کنيم. پوست هندوانه را گذاشت کنار. ديد يک زن آمد و پوست هندوانه را برد. گفت لابد گوسفند دارد، مي‌خواهد به او بدهد. نگاه کرد، ديد آن زن پوست هندوانه را لقمه لقمه کرد، چند تا را خودش خورد و چند تا را به بچه‌هايش داد. حيرت کرد که در حجاز و اين فقر؟ اين‌طور تنگدستي؟ گفت ۱۵۰ ريال داشتم، رفتم همه را دادم به آن زن.توجه داشته باشيد آدم مسافر، آن‌هم پياده‌ و بي‌همراه، همه سرمايه‌اش را ببخشد. توکل را مي‌بينيد؟ من اين جمله را که از ايشان شنيدم، سخت تکان خوردم. مي‌گفت ماشين‌هاي ايراني رسيدند و فرياد زدند: آقاي بهلول سوار شويد. گفتم: نه، بايد پياده بروم. آنها گفتند: پس بايد کمک ما را بپذيريد. ۱۵۰ ريال داده بود و ۱۵۰۰ ريال گرفت! «من جاء بالحسنه فله‌ عشرا مثلها».

بهلول يک شخصيت خاصي درتاريخ معاصر ما دارد؟ شما اين شخصيت را چگونه تعريف مي‌کنيد؟

يک انسان بي‌نظير، محکم، خارق‌العاده، پيرمرد صد ساله شگفت‌انگيزي بود اين مرد. بهلول يعني انسان جامع‌الخير يعني مردي که با حيا و کريم و آقايي که جامع تمام خيرات است. من مي‌گويم او صد سال عمرش را براي خدا صرف کرد. اين است که زنده است.

http://www.aviny.com/article/mosahebe/91/10/bohlool.aspx

موضوع سایت رویش: