مبلغ ولایت فقیه
ایشان در خط ولایت فقیه بود. نظر اصلی ایشان ترویج اسلام بود و با آنکه هنوز امام به عنوان ولی فقیه مطرح نشده بودند، ایشان را به عنوان اعلم معرفی میکرد و فرمانبرداری از امام را سرلوحه برنامههای خود قرار داده بود و در صحبتها و افکارش خط مشی امام را دنبال میکرد.
در سال 56 شهید دستغیب با برگزاری جشن هنر شیراز مخالفت کردند. از آن رویداد خاطرهای دارید؟
یکی دو جلسه در مسجد بودم که از طرف ساواک تهدید کردند و در آنجا ریختند. یکی دو مجلس را هم که شنیدم. یک بار هم که آنجا بودم و شهید دستغیب با جشن هنر مخالفت سرسختانه کردند و درگیری پیش آمد. ما هم جوانکی بودیم و در رفتیم. ما هنوز پخته نبودیم که بایستیم و مقاومت کنیم و جو هم طوری نبود که بشود مقابله کرد. همه را میگرفتند و به زندان میبردند. آنها میخواستند با دستگیری افراد، زمینه را خالی کنند، در حالی که باید تعدادی میماندند که جلسات بعدی را پر کنند.
آیا قبل از انقلاب هم با شهید دستغیب برخوردی داشتید؟
فقط در مسجد میرفتم، ولی بعد از انقلاب چون به جبهه میرفتم، چند باری خدمت ایشان رفتم و پیغامهائی را که از جبهه داشتم به ایشان رساندم که مثلا این کمبودها را داریم و این مسائل را با امام و دیگران مطرح کنید. ایشان هم مطالبی را که میگفتم یادداشت میکردند و میگفتند پیگیری خواهند کرد.
واکنش ایشان نسبت به خواستههای مردم چگونه بود؟
در کمال تواضع و خشوع. ایشان همواره مردم را پذیرا بودند و بسیار دلسوز جریاناتی بودند که در مملکت و مخصوصا شیراز و استان فارس رخ میداد. ایشان شیراز و شیرازیها را بسیار دوست میداشت.
آیا راهپیمائی عاشورای سال 57 را به یاد دارید؟
صحبتهای ایشان را دقیقا به یاد ندارم، ولی در آن راهپیمائی بودم. ایشان همیشه ما را به شرکت در راهپیمائیها سفارش میکرد و خود ایشان هم تا جائی که توان داشت شرکت میکرد.
آیا این راهپیمائیها به درگیری با ماموران هم ختم میشد؟
آن موقع اکثرا جنگ و گریز بود، درگیری رو در رو صورت نمیگرفت، چون آنها همیشه از نظر نیرو و اسلحه، افضل بودند. آشنائی داشتیم که آن موقع راننده رئیس شهربانی بود. این میآمد و میگفت: «فلانی! حواست باشد، اسم تو هم آمده.» موتورسیکلت داشت و به جلسه ما هم میآمد. مامور ساواک بود و اوایل انقلاب او را گرفتند و اعدامش کردند. میآمد خبر میدادکه به فلانی بگو مراقب خودش باشد.
آن روزها صلوات که میفرستادیم، به جای عجل فرجهم، میگفتیم اهلک پهلوی. در جلسهای در خانه یکی از رفقا بودیم و پسر من جواد که آن روزها خیلی کوچک بود، بعد از صلوات با صدای بلند گفت: «و اهلک پهلوی.» یک نفر بلند شد و گفت: «بچه چرا این حرف را زدی؟ کی یاد تو داده؟» و نزدیک بود درگیری شودکه بلند شدیم و گفتیم: «بچه است و یک چیزی گفته. شما چرا جدی گرفتی؟» اینها اثرات صحبتهای شهید دستغیب و امثال ایشان بودکه روی مردم و حتی بچهها هم تاثیر گذاشته بودند.
واکنش شهید دستغیب به این پسوندی که به کار میبردید چه بود؟
از واکنش شخص ایشان خبر دقیق ندارم، ولی بچههای مسجد که در تشکل خاصی بودند، با این مسئله موافق بودند و اگر میگفتیم، چیزی نمیگفتند، یعنی شاید جزو شعارهایشان هم بوده باشد.
جاذبههای شهید دستغیب برای جوانها چه بود که در جلسات ایشان شرکت میکردند؟
ایشان خالصانه و برای خدا صحبت میکرد. حرف ایشان از دل بر میآمد و بر دل مینشست. یکی از خصوصیات شهید دستغیب برای خدا کار کردنش بود. قصدش تقرب به خدا بود. برای پست و مقام تلاش نمیکرد. فقط دلش برای اسلام میسوخت.
از رابطه جوانان با شهید دستغیب خاطرهای را به یاد دارید؟
گروهی از بچهها بودند که الان هم تعدادی از آنها هستند و قبل از انقلاب و بعد از آن در تشکلهائی که با شهید دستغیب در ارتباط بودند، فعالیت داشتند. اکثریت اینها در جبهه بودند و ما با اینها زیاد رفت و آمد داشتیم و خاطرههای زیادی در جبهه از اینها داریم. یادم هست در شوش در پادگان شهید دستغیب، همه بچههائی که در مسجد جامع رفت و آمد داشتند، از جمله مرحوم فرزدقی و رسول قائد شرفی بودند. ما به اتفاق آنها رفتیم و غنائمی را که از عراقیها به جا مانده بود، آوردیم.