ملا محمد صالح مازندرانی وایستادگی در برابر فقر

پدر ملا محمد صالح مازندرانی گرفتار فقر بود.
روزی به ملا صالح فرمود که من دیگر نمی توانم مخارج تو را تحمل نمایم تو خودت برای معاش فکری کن .
ملا صالح ناچار به شهر اصفهان مهاجرت کرد و در یکی از مدرسه های آن شهر ساکن شد آن مدرسه موقوفه ای داشت که به هر نفر در روز دو غاز می رسید که کفایت زندگی روزانه را نمی کرد .
مدتی در روشنائی چراغ بیت الخلاء مطالعه می کرد با این گرفتاری و سختی استقامت کرد و به تحصیل خود ادامه داد تا به حدی از فضل و علم رسید که توانست به درس ملا محمد تقی مجلسی شرکت کند که پس از مدتی یکی از شاگردان مبرز و فوق العاده فاضل گردد و در جرح و تعدیل مسائل چنان مهارت پیدا کرد که در نزد استاد مورد اعتماد گشته و مرتبت و منزلت بزرگی بدست آورد ، که داستان آن چنین است :

مرحوم ملا صالح  از شدت کهنگی لباس خجالت می کشید که در مجلس درس استاد شرکت کند بلکه می آمد در بیرون در مدرسه می نشست و به درس استاد گوش می داد و آنچه تحقیق می کرد بر برگ چنار می نوشت.

 طلاب گمان می کردند که او برای گدائی آمده که چیزی بگیرد تا آنکه در یکی از ایام مسأله ای بر استادش ( ملا محمد تقی مجلسی) مشکل شد، حل آن را به روز دیگر حواله کرد روز دیگر هم آن مشکل حل نشد ، به روز سوم حواله شد .

در این اثناء، یکی از شاگردان گذارش به بیرون مدرسه افتاد دید که ملا صالح عبا را بسر خود پیچیده و برگ درخت چنار زیادی سیاه  کرده و در پیش روی ریخته است .
 این شخص بر او وارد شد،  ملا صالح برای اینکه زیر جامعه نداشت برای او تواضع نکرد پس آن شخص دو سه برگ چنار را برداشته دید در آن حل مسأله استاد نوشته شده است .

روز سوم به مجلس درس رفته مسأله مطرح شد ولی کسی نتوانست حل کند پس آن شاگرد شروع کرد به بیان کردن حل مسأله .
ملا محمد تقی تعجب کرد و با اصرار گفت این جواب از تو نیست و از کسی دیگر یاد گرفته ای آخر الامر آن طلبه قضیه ملا صالح را نقل کرد .

مرحوم مجلسی ، چون از کیفیت حال ملا صالح آگاه شد و دید در بیرون در مدرسه نشسته فوری فرستاد لباسی برای او حاضر ساخته و او را به داخل مدرسه  خواست .
تحقیق این اشکال را شفاها" از او شنید  ، پس برای او مقرری و ماهانه تعیین کرد و در درس ايشان جايگاهی ويژه یافت . 

****

ملا محمد به ازدواج مایل بود، استادش مرحوم مجلسی  یک روز بعد از درس به او فرمود اگر اجازه بدهی برای تو همسری در نظر بگیرم. ملا صالح اذن داد.

 مرحوم مجلسی داخل خانه شد. دختر فاضله و عالمه اش آمنه بگم را که در علوم به حد کمال رسیده بود خواست و فرمود:
ای دخترم همسری برای تو در نظر گرفته ام که بی نهایت فقیر و نیز بی نهایت فاضل و عالم و با تقوی است اکنون موقوف به اجازه توست.
آمنه بگم عرض کرد:
فقیر برای مرد عیب نیست. پس مرحوم مجلسی، مجلسی برپا کرد دخترش آمنه بگم را برای ملا محمد صالح عقد کرد .
چون شب عروسی ملا محمد صالح برقع از صورت عروس برداشت و به او نظر کرد به جهت شکر خداوند به گوشه ای از اطاق رفته مشغول حمد الهی شد.

 پس مشغول مطالعه شد که درسهایش را حاضر نماید اتفاقا" مسأله مشکله ای پیش آمده بود که ملا در آن درمانده بود تا اینکه صبح شد بلند شد رفت به مسجد برای درس، عروس کاغذی برداشت و آن مسأله را کاملا" حل نموده به روی کاغذ نوشت و در میان کتاب گذاشت .

ملا صالح وقتی از درس برگشت کتاب را باز کرد دید مسأله بوسیله همسرش حل شده از این جهت که همسرش عالمه است و این اندازه در فضل و دانش کامل است بسیار خوشحال شد و به سجده شکر افتاد .

 

http://serajnet.org/userfiles/www.salehin.com/fa/salehin/hekayat/Paydari/index.htm

موضوع سایت رویش: