هواپیما ! بایست(شهید دستغیب)
امّا شگفتتر از همه كراماتى كه در كتاب «داستانهاى شگفت » آيتاللَّه سيّد عبدالحسين دستغيب(رحمت الله علیه) نوشته اند، در مورد اولياء خدا نقل شده، حكايت زير است كه توسط يكى از دوستان نزديك ايشان، آقاى سودبخش مشاهده گرديده است: «... شهيد بزرگوار حضرت آيتاللَّه دستغيب (قدّس سرّه) بسيار مقيّد بودند نماز را اوّل وقت بخوانند حتّى در مسافرتها و ساليان دراز كه خدمت آن بزرگوار بودم بندرت به ياد دارم كه سر وقت نماز نخوانده باشند. در يكى از مسافرتهاى عمره كه خدمت ايشان بوديم، بليط هواپيما يكسره براى جدّه فراهم نشد. بليط هواپيما از تهران به بيروت و از بيروت به جدّه تهيه شد. در فردوگاه بيروت بطور ترانزيت چند ساعت ما را نگاه داشتند و نزديكهاى مغرب بود كه هواپيما براى پرواز به جدّه آماده شد. حضرت آيتاللَّه شهيد دستغيب (قدّس سرّه) خيلى سعى مىكردند اگر ميسّر باشد هواپيما تأخير كند تا بشود نماز را سر وقت خواند، ولى ميسّر نشد. وارد هواپيما شديم. در داخل هواپيما زياد معطّل شديم. ايشان خيلى ناراحت بودند كه نماز نخواندهاند. چند مرتبه خواستند پياده شوند، گفتند مسافرين همه سوارند، الآن حركت مىكنيم. بالاخره تأخير هواپيما به قدرى شد كه حساب كرديم وقتى به جدّه مىرسيم ممكن است وقت نماز گذشته باشد و نماز قضا گردد. حضرت آيتاللَّه دستغيب (قدّس سرّه) با حالت پريشان و ناراحت گفتند: پياده شويم هرچند هواپيما برود و ما جا بمانيم، امّا درب هواپيما بسته بود. ايشان با حالت توجه مخصوص و سكوت چند دقيقهاى سرِ پا ايستاده بودند كه هواپيما براى حركت روشن شد. به مجرد روشن شدن هواپيما شعلههاى آتش از موتور آن نمايان گرديد. با عجله هواپيما را خاموش كردند و درب آن را باز كردند و از مسافرين خواستند كه هرچه زودتر پياده شوند. آيتاللَّه دستغيب (قدّس سرّه) با خوشحالى زائد الوصفى با دوستان پياده شدند و مرتب مىفرمودند: «نماز، نماز ». كاركنان هواپيما مىگفتند: حداقل 4 ساعت تأخير داريم تا هواپيما آماده حركت شود. به مجرّد رسيدن به سالن فرودگاه ايشان به نماز ايستادند. نماز مغرب و عشاء را با توجه و شكرگزارى خاص انجام دادند. سلام نماز را كه دادند، مأمورين گفتند: آقا سوار شويد كه نقص هواپيما برطرف شده و مىخواهيم حركت كنيم! »
شهيد بزرگوار آيتاللَّه دستغيب (قدّس سرّه) ، در ميان مردم و با آنها زندگى مىكرد و اين امر را سعادتى انكارناپذير مىدانست. يكى از محافظين ايشان مىگويد: «روزهاى جمعه حدود ساعت 11/5 ظهر براى رفتن به نماز جمعه آماده مىشديم و هر چه اصرار مىكردم اجازه بدهند ماشين براى رفتن آماده كنيم، قبول نمىكردند و مىگفتند كه مىخواهم در اين كوچهها در ميان مردم باشم تا اگر كسى سؤالى و يا گرفتارى داشته باشد و خجالت بكشد به منزل بيايد، به كارش رسيدگى كنم». با آنكه بارها از وى خواسته شده بود كه منزل خويش را از درون كوچههاى پرپيچ و خم و قديمى شهر تغيير داده و به جايى رحل اقامت افكند كه حفاظت و حراست از ايشان امكانپذير باشد، نپذيرفت. او مىفرمود كه در بين مردم بودهام و تا آخرين نفس هم بايد در بين اينان و با ايشان باشم و در سختى و شاديشان شريك و سهيم. بنابر اين در همان خانه ساده و بى آلايش سكونت نمود و در همان كوچههاى پرپيچ و خم هم به شهادت رسيد. ماشين ضد گلوله و مسائلى از اين قبيل كه نگاه حسرتآميز مردم را بخود مىكشيد و آه و درد و رنج را از نهادها بر مىآورد، در زندگى وى راه نداشت. او معتقد بود كه تشريفات جدايى آفرين است و همه مصائب از جدايى است. درِ خانه ايشان به روى همه باز بود و به جوانان از هر طبقه و گروه عشق مىورزيد و آنها را تكيهگاه واقعى و حقيقى حكومت و انقلاب مىدانست. درباره ايشان مىفرمود:
«عليك بالأحداث فانّهم أسرع الى كلّ خير».
جوانان را دريابيد كه آنها بر پاكى و خير مشتاقترند.