کاسه آش از دست حضرت زهرا (علیهاالسلام)
از دانشمندان عامل و کامل و عارف، سیّد مهدی بحر العلوم بود. از شیخ محمد تقی شاگرد سید نقل شده که گفت: سید از نجف روانه کربلا می شد و با او جماعتی بودند. مردی بود که تنها راه می رفت و هر جا سیّد فرود می آمد او هم پیاده می شد، همین که سیّد حرکت می کرد او هم حرکت می کرد.
در بین راه سیّد به او فرمود: نزدیک بیا! چون نزدش آمد، دست سیّد را بوسید. سیّد احوال چند نفر مرد و بچه و زن را به اسم و فامیلی و همسایه های او قریب چهل نفر را پرسید. آن مرد هم پاسخ می داد. آن مرد از اهل عراق نبود و لهجه او هم لهجه اهل عراق نبود. ما از سیّد سؤال کردیم که این مرد کیست؟ فرمود: که از اهل یمن است. عرض کردم: شما چه وقت به یمن تشریف برده اید که ایشان را می شناسید؟ فرمود: سبحان الله، اگر از وجب به وجب زمین سوال کنی، پاسخ می دهم(1).
علت این احاطه را از سیّد پرسیدند: فرمود: از وقتی که در خواب آشی را حضرت زهرا (علیهاالسلام) بمن خورانید، اینچنین شدم.
میرزای قمی وقتی از سید با اصرار سوال از اسرار و عطایایی خاص کرد. سیّد فرمود: در عالم واقع دیدم که به خدمت حضرت فاطمه(علیهاالسلام) مشرّف شدم، پس جدّه ام کاسه ای از آش به من خورانید که هرگز چنین آشی نخورده بودم، بسیار لذیذ بود.
پس از خورانیدن آش، جدّه ام مرا به خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امیرالمومنین (علیه السلام) برد و مطالب و اسراری را به من آموخت(2).
در عالم رویا دیدم در مدینه هستم و پیامبر مرا احضار نمود.
داخل اطاق پیامبر(صلی الله علیه و آله) شدم و دیدم، ایشان در صدر مجلس و حضرت زهرا(علیهاالسلم) و امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) در حاشیه مجلس نشسته اند و مرا مخاطب به "مرحبا ولدی؛ خوش آمدی فرزندم" نمود و کمال محبت را درباره ام مبذول داشت.
مساله ای چند سوال نمودم، فرمود: از امام زمان (عج) خود سوال کن. پس امام زمان حاضر شدند و مسائل خود را از ایشان سوال نمودم.
بعد رو به حضرت زهرا (علیهاالسلام) نموده و فرمودند: پسرت را دریاب. آنگاه حضرت دست مرا گرفت و به اطاق خود برد. پس حضرت زهرا برایم آش آورد که همه نوع حبوبات در آن بود، آن را تناول کردم و در نهایت شوق از خواب بیدار شدم. چنان صدر شرحی برایم پیدا شد که هرچه در کتاب ها می خواندم یکباره حفظ می شدم(3).
1.منتخب التواریخ،ص 183.
2.قصص العلماء، ص 171.
3.کرامات الفاطمیه،مردان علم در میدان عمل، 355/1.