غذای سلطان ظالم را نمی خورم
زمانیکه مرحوم بافقی به ظلم و ستم شاه گرفتار شد و به زندان برده شد، در زندان تا سه روز لب به غذا نزده و فرموده بود: «غذای سلطان جائر، حرام است». یکی از مأموران زندان به آقا عرض می کند: «از ضعف تلف می شوید. خوب است از خارج زندان، چیزی تهیه شود». آقا می فرماید: «پول کمی همراه من هست. اگر ممکن است، با آن، نخودچی و سبزی تره برای من بگیرید و بیاورید». تا مدتی غذای ایشان در زندان همین بود، تا آنجا که بدنشان ضعیف شد. خود شیخ محمدتقی به مرحوم رازی فرموده بود: «کارم به جایی رسید که قدرت نماز خواندن و عبادت نداشتم. از شدت ضعف و گرسنگی دیگر نمی توانستم ایستاده نماز بخوانم. تا یک روز به خدا عرضه کردم: «خدایا آخوندت می جنبد» و حرکتی کردم. اشاره به اینکه تو فرموده ای: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللهِ رِزْقُها ؛ پس وعده الهی وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا محقق شد وَ مَنْ یتَّقِ اللهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِب.
وقت غذا شد. سیدی از در زندان وارد شد با مامور زندان و شخص دیگری که مجموعه خوراک از چلو و خورشت و... در مقابل من گذاشت و گفت: «کل هنیئاً لک وصبغا؛ بخور. گوارایت باد». مقداری از آن را خوردم و بقیه را به زندانی های دیگر دادم. تا چهار ماه غذای من از بیرون زندان می آمد. تا اینکه آقا را از زندان آزاد کردند.
تحمل و صبر در گرسنگی و سختی، نشانه روح بزرگ و فکر بلند و ایمان محکمی است که در وجود این مرد قرار داشته است. او با این ایمان، توانست حدود دو ماه با کمترین خوراکی مقاومت کند و ذرّه ای از غذای طاغوت استفاده ننماید. شخصی به ایشان گفته بود: چرا به قاعده « الضرورات تبیح المحذورات » عمل نکردید؟ می فرماید: «بنده خدا! آن، مال من نبود؛ زیرا برای خود محذوری نمی دیدم تا ضرورت آن را برایم مباح کند. من مأمورم که مال حرام نخورم. وظیفه من عمل به این حکم است. مولای من بر خود فرض دانسته که مرا روزی حلال بدهد. اگر من از حرام نخورم، او از حلال خواهد داد؛ چون خدا، بنده ای را در یک فعل امر، به انجام و نهی از انجام آن نمی کند... .
منبع :
التقوی و ما ادراک التقوی،ص62، تاریخ شفاهی انقلاب، ش66، شهریور61، ص79. گلشن ابرار، ج7، ص291.