نخستين مبلغ مرجعيّت امام
گفت و شنودی با حجهالاسلام والمسلمین محمد حسن شریعت
همراهی شهید آیتالله دستغیب با نهضت امام از نخستین روزهای شكلگیری آن آغاز شد و به صورت پیروی محض از ولایت فقیه تا زمان شهادت و به رغم تمام مشكلات ادامه پیدا كرد. روحانیت مبارز فارس نیز در این مسیر یار و مددكار ایشان بودند كه در این گفتگو شرح آن به اختصار آمده است.
در مورد دستگیری امام خمینی در سال 1342 و بازتاب آن در شیراز چه خاطراتی دارید؟
تا قبل از قیام 15 خرداد، تقریبا گروه فدائیان و حزب توده از هم پاشیده بود و تنها گروهی كه میتوان گفت هنوزكم و بیش فعالیت میكرد، جبهه ملی بودكه آن هم در جریان 15 خرداد به میدان نیامد، ولی در عین حال موضع منفی هم نداشت، بنابراین نهضت 15 خرداد یك نهضت صد در صد ناب اسلامی و خودجوش بود كه فقط برای دفاع از اسلام و حریم تشیع و حریم مرجعیت صورت گرفت.
در مورد مسئله دستگیری امام میتوان گفت كه بعد از تهران و قم، واكنش شیرازیها از همه شهرهای ایران سریعتر و بهتر بود، به خاطر اینكه در شیراز از یك رهبری منسجم برخوردار بودیم. در شیراز به پیشنهاد پدرم آیتالله شیخ محمود شریعت اعلامیهای تنظیم شد و همه روحانیون شهر آن را امضا كردند كه آیت الله خمینی ایشان مرجع تقلید هستند. بعد به پیشنهاد مرحوم آیتالله نجابت قرار شد علمای دیگر فارس هم آن را امضا كنند، لذا هركدام از دوستان مسئولیتی را به عهده گرفتیم. بنده هم به جهت شناختم از فسا و اصطهبانات به آنجا رفتم. علمای آنجا، آقای مؤمن و بحرالعلوم و پیشوا امضا كردند.
امثال این حركتها در شیراز بسیار منحصر به فرد بود. جامعه روحانیت شیراز پنجشنبه صبحها جلسه داشتند كه در آنجا تصمیماتی گرفته و صحبتهای آن شب جمعه توسط شهید دستغیب با مردم در میان گذاشته میشد. آقایان هم همكاری میكردند و پس از اقامه نماز جماعت در مساجد، به همراه مریدان اصحاب مسجد به طرف مسجد جامع حركت میكردند. مرحوم پدرم هم در تمام امور از مسجد جامع حمایت میكرد و میگفت كه باید تمام مجالس در مسجد جامع برپا شود.
نوارهای شب جمعه هم خیلی طالب داشت و به اصفهان و تهران و قم ارسال میشد. شاید بتوان گفت تنها سخنرانیهای آتشینی كه در حمایت از امام در سطح مملكت انجام میشد، سخنرانیهای شهید دستغیب بود.
نكتهای را عرض میكنم درباره علاقه حضرت امام به شهید دستغیب. بنده در شهریور 57 به نجف و منزل آقای سید كمال موسوی رفتم. ایشان از دوستان صمیمی مرحوم سید مصطفی خمینی بودند و امام هم به ایشان علاقه داشت. به همراه ایشان خدمت امام شرفیاب شدم و عرض كردم از رفقای آقای دستغیب در شیراز هستم. به مجرد این صحبت، ایشان با یك لطافت بسیار زیادی دست من را در دستشان گرفتند و مدتی احوالپرسی كردند، آن چنان كه از شدت التفات و محبت امام، خود من هم متحیر ماندم و احساس كردم اینكه گفتم از رفقای شهید دستغیب هستم، موجب این همه التفات به بنده شد.
به هرحال سخنرانیهای شهید دستغیب در شیراز باعث عكسالعمل شدید مردم به دستگیری امام شد، لذا در روز 15 خرداد كه خبر دستگیری امام در شیراز پخش شد، همه به مسجد جامع آمدند و اجتماع كردند. نكته منفی در مورد 15 خرداد، نداشتن برنامهریزی و هماهنگی در بین مردم بود، لذا تصمیماتی كه هم گرفته شد مقطعی و سلیقهای بود.
همه میدانستند افرادی كه در اطراف شهید دستغیب هستند، همه از دوستان و مریدان آیتالله نجابت هستند، چون ایشان با شهید دستغیب انس و الفت عجیبی داشتند و بسیاری از برنامههایی كه در مسجد جامع پیاده میشد، طراح آن آیتالله نجابت بودند. به هرحال بعد از صحبتها قرار شدكه اصحاب و دوستان مسجد، شهید دستغیب را تا خانه ببرند و آنجا نیز در اطراف خانه باشند. بنده نیز به همراه دوستان به همراه شهید دستغیب به سمت خانه ایشان حركت كردیم و چون در آنجا جمعیت زیاد بود، عدهای به مسجد گنج رفتند و عدهای هم پشت در خانه شهید دستغیب ماندند. آیتالله نجابت هم سفارش كرده بودند كه چوبهایی تهیه شود تا اگر درگیری ایجاد شد، مورد استفاده قرار گیرد.
بنده در اتاقی به همراه سید احمد، فرزند شهید دستغیب كه پزشك بود رفته بودیم و عدهای از دوستان هم مانند آقای سودبخش و احراری در اتاق شهید دستغیب بودند. حدود ساعت 1 بعد از نیمه شب بود و داشتم با دو سه نفر از دوستان و سید احمد صحبت میكردیم كه صداهایی آمد. من از پنجره اتاق نگاه كردم و دیدم رنجرها یا همان گارد شاهنشاهی دارند میآیند. آقای افراسیابی، داماد مرحوم آیتالله انصاری وزنهبردار و ورزشكار بود و شهید دستغیب را از روی پشتبام به خانه همسایه منتقل كرد. بنده هم از روی پشتبام به خانه همسایه رفتم. ظاهرا اینها با شلیك تیر، قفل در خانه شهید دستغیب را شكستند و آمدند تو و شروع كردند به زدن مردم، از جمله آقای افراسیابی، احراری، معدلی و آقای جباری كه پدر شهید و الان در لباس روحانیت هستند.
وقتی به خانه برگشتم، دیدم كه پدرم بیدارند. ایشان گفت كه من هم آماده هستم. بعد از چند روز پدرم را هم دستگیركردند. مدتی در زندان كریمخان، همراه سید محمد مهدی دستغیب و آقای ساجدی و آقای موحد در بند بودند. بنده هم چون احتمال این را میدادم كه مرا دستگیر كنند- چون دستگاه پی برده بودكه دوستان آیتالله نجابت در این جریان نقش مؤثری دارند- لذا با مشورت ایشان و به اتفاق خودشان از شیراز بیرون آمدیم. چون بنده در اصطهبانات آشنا داشتم، به آنجا رفتیم. شب را در منزل آقای حجت بودیم كه بعدها نماینده مجلس از تبریز و اصطهبانات شدند. بعد هم به منزل آقای كشفی رفتیم. بعد از آن به تبریز رفتیم.
یكی دیگر از برنامههای جالب روحانیون بعد از 15 خرداد، مهاجرت به تهران بود كه علما در آنجا تصمیم گرفتند به شاهعبدالعظیم بروند و تحصن و اجتماع كنند. از جمله مرحوم آیتالله فال اسیری از تبریز به آنجا رفته بودند، لذا وقتی كه ما در تبریز به منز ل ایشان رفتیم، خانه نبودند و فرزند ایشان سید فخرالدین كه یك دوره نماینده مجلس بودند، دو سه روز ما را در خانه نگه داشتند. از آنجا به كرمان رفتیم و یك هفته را در ماهان كرمان، مهمان آقای سید كمال موسوی بودیم و از آنجا از طریق كویر و زاهدان به مشهد رفتیم.
در هر حال در شیراز برنامه این بود كه به رژیم فشار بیاورند و یك اعتصاب عمومی راه بیفتد. در صبح 16 خرداد، تمام علمایی كه با جریان نهضت همراه بودند، صبح به منزل ما آمدند و قرار شد كه همگی به مسجد جامع بروند. ما هم مردم را دعوت كردیم كه به مسجد جامع بیایند. مردم هم چند مغازه مشروبفروشی را آتش زدند. مسئله مهم همان طور كه گفتم فقدان برنامهریزی صحیح بودكه نهضت در آن مقطع به نتیجه نرسید.
همان طور كه میدانید امام بعد از تبعید كتاب ولایت فقیه را نوشتند كه مردم بدانند كه اگر حكومت پهلوی از بین رفت چه چیزی باید جای آن را بگیرد. امام ضرورت این مسئله را به درستی احساس كرده بودند كه ضعف انقلاب 15 خرداد چه بوده است.
شهید باهنر همشاگردی بنده بودند. ایشان در سال 42 در همدان منبر میرفتند و امری را كه محرمانه و فقط در بین خواص بود، یعنی مسئله ولایت فقیه را در شب عاشورا یا تاسوعا در روی منبر گفته بودند و دستگاه عجیب تكان خورده بود، در نتیجه تمام نیروهای شهربانی برای دستگیری ایشان بسیج شده بودند، البته دوستان توانسته بودند ایشان را با لباس مبدل از دروازه شهر همدان خارج كنند.
مسئله ولایت فقیه منحصراً در میان خواص و دوستان و آشنایان امام مطرح بود و هنوز به صورت یك كتاب یا رساله فقهی در نیامده بود. بعدها كه امام به نجف رفتند، این موضوع را در خلال بحث بیع مطرح كردند. شاید قصد دستگاه از فرستادن امام از تركیه به نجف این بود كه چون در آن سالها استادان بزرگی چون آیات عظام شاهرودی و حكیم و سید عبدالله طاهری شیرازی در حوزه نجف تدریس میكردند، دستگاه فكر میكرد كه با رفتن امام به آنجا درس ایشان در قبال درسهای دیگر گُل نكند، در حالی كه بالعكس شد و درس امام در نجف رونق گرفت و مصداق این آیه شد كه: «یریدون لیطیو نورالله بافواهم» و واقعا درسی شد كه منهای مسائل سیاسی، درس قابل استفادهای بود برای همه.
منبع: ماهنامه شاهد یاران53_54