دستگیری حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)
آیت الله شب زنده دار می فرمودند:
یکی از دوستان متدّین جهرمی به نام حاج مصطفی که شغل قنادی داشت نقل کرد که من در آغاز، کسب و کار خوبی نداشتم؛ ولی همیشه یکی دو نفر را جهت خواندن زیارت عاشورا دعوت می کردم و به صحرا می رفتیم پس از آن، با نان و خرما و ارده از آنها پذیرایی می کردم.
این کار سالها ادامه داشت و به قدری این برنامه توسعه یافت که در این اواخر هیأتهای مختلف عزا را اطعام مفصل می کردم.
ایشان (حاج مصطفی) گفت: در زمان جنگ بین المللی من پول داشتم ولی قند پیدا نمیشد تا جهت پذیرایی خوانندگان زیارت عاشورا آن را تهیه کنم.
تا اینکه شخصی مقداری قند آورد و به من داد، خیلی خوشحال شدم.
شب که خوابیده بودم ناگهان دیدم درب منزل را می کوبند از خواب بیدار شدم و نزدیک درب رفتم کلون درب را بیرون آوردم ولی باز نشد.
شخصی از پشت در گفت آن قند را مصرف نکن. قند دیگری برای تو می رسد.
بعد درب را که باز کردم هر چه نگاه کردم کسی پیدا نبود!
ایشان (حاج مصطفی) ادامه داد که: چیزی نگذشت که شخص دیگری قند آورد و من آن را مصرف کردم و دست به قند اولی هم نزدم.
این جریان گذشت تا اینکه روزی با کسی که قند اولی را آورده بود برخورد کردم، گفتم: این چه قندی بود که برای من آوردی؟
گفت: حاجی والله خودم دزدی نکرده بودم لکن از کسی طلب داشتم به جای بدهی خود این قند را داد ولی معلوم بود که این قند دزدی است.
آقا حاج مصطفی از دنیا رفت، پسر ایشان نقل می کرد که پدرش را در عالم رویا دیده و حالش هم خوب بوده و از او می پرسد بر شما چه گذشت؟
می گوید:
یک دقیقه ناراحت بودم و بر من سخت گذشت تا آن که آقا آمام حسین علیه السلام با تبسم به دیدنم آمدند و مرا صدا زدند و فرمودند :
حاج مصطفی میدانی چرا یک دقیقه ناراحت بودی؟
این نارحتی به خاطر آن بود که در خانه اخلاق خوبی نداشتی.
منبع: کتاب روزنه هایی از عالم غیب