گيرنده می خواهد
در قم سید بزرگواری بود و چاپخانه داشت!
از خواصّ علامه طباطبایی و محرم سرّ ایشان بود. این سید دارای معنویات و حالات بالا و اهل كتمان بود. روزی در منزلش ما را دعوت كرد.
بنده با شخص دیگری خدمتش رسیدم. در ضمن صحبت، به پهنای صورت اشك می ریخت.
قضیه ای ازعلامه طباطبایی (رضوان الله علیه) نقل كرد گفت: روزی با آقا كار داشتم رفتم در منزل ایشان؛ هر چه در زدم و منتظر ماندم كسی نیامد، معلوم شد كسی در منزل نیست.
ناگهان صدایی در گوشم گفت: در نزن، آقا رفته اند قبرستان نو! كسی هم در كوچه و اطراف من نبود...
با خودم گفتم: می روم قبرستان نو، در ضمن به صحّت و سقم این صدا هم پی می برم!
با سرعت خودم را به قبرستان نو رساندم؛ دیدم ایشان در میان قبرها در حال قدم زدن هستند. من خودم را آماده كرده بودم كه تا ایشان را دیدم قضیه این صدا را به ایشان بگویم حتی اگر تردید كردند قسم بخورم!
همین كه خواستم مطلب را بگویم فرمودند: دست و پایت را گم نكن، از این صداها زیاد است، گیرنده می خواهد!
منبع: کتاب نکته ها از گفته ها
http://serajnet.org/userfiles/www.salehin.com/fa/salehin/hekayat/akhlaghi_7/index.htm