حکایت فتح سوسنگر از زبان حاج غفار رستمی-2
فردای آن روز دیدیم شهید دکتر چمران آمد و گفت: امام فرموده اند امشب باید محاصره سوسنگرد شکسته شود. در جلسه بودیم. من به عنوان معاون گروهان اعزامی از سپاه تبریز و جانباز سرافرازحاج ناصر بیرقی هم فرمانده ما بود که الان هر دو پایش از زانو قطع است.
آن زمان هنوز تیپ وجود نداشت.
نخیر، هیچ چیز نبود. نیروهای اعزامی از آذربایجان آن قدر زیاد بودند که نمیشد همه آنها را متشکل کرد و فرستاد. خود من ژ-3 داشتم. سلاح نداشتیم. اولین بار من کلاشینکوف را دست شهید دکتر چمران دیدم. در هر حال شهید آیت الله مدنی با امام تماس گرفته بودند. امام هم واقعاً به ایشان علاقه ویژهای داشتند و فرموده بودند همین امشب باید محاصره سوسنگرد شکسته شود. همان شب نیروهای جنگ های نامنظم شهید دکتر چمران همراه با عدهای از بچه های سپاه،همان شب به سوسنگرد حمله کردند.شهر واقعاً در دست دشمن بود و اینها با تانک وارد شهر شده بودند. الان بعضی از آن تانک ها هنوز در بازار سوسنگرد هست. با تانک روی ساختمان ها رفته و همه را با خاک یکسان کرده بودند. شهید آیت الله مدنی در آزادسازی سوسنگرد و نقش قاطع و مستقیم داشت.
بعد از 50 روز یا 2 ماه نیرو از آذربایجان آمد که ما را تعویض کنند. مأموریت ما تمام شد و ما میخواستیم به تبریز برگردیم. شهید مدنی وقتی فهمیده بودند که ما میخواهیم برگردیم، آمده بودند به قم و استقبال رزمندگانی که قبلاً بدرقه شان کرده بودند. ما یک اتوبوس بیشتر نبودیم. قم که رسیدیم، واقعاً صحنه عجیبی بود. الحمدا لله عملیات ما عملیات پیروزمندانهای بود که خیلی جالب بود که ما در آن عملیات فقط یک شهید دادیم به نام شهید حسین میر سلطانی، بچه تهران و بسیار انسان با معنویتی بود و عشق عجیبی به شهادت داشت.
رسیدیم و شهید آیت الله مدنی تک تک ما را در آغوش گرفتند و بوسیدند. صحنه عجیبی بود. ایشان گفتند ناهار را میزبان هستم. محلهای قدیمی بود و ما را به یک خانه گلی بردند و ایشان فرمودند برای رزمنده ها آبگوشت بپزید. ما نشستیم و سفره پهن شد و همه منتظر که غذا خوردن را شروع کنند. شهید آیتالله مدنی آمدند در آستانه در ایستادند و گفتند: رزمندگان اسلام! پاسداران امام! شما بخورید، من میخواهم تماشا کنم. اشاره به علاقه امام به شهید آیت الله مدنی کردم. یکی از بچه ها گفت: حاج آقا! میشود در تهران امام را زیارت کنند. شنیدم که آیت الله مدنی گفتند: ما نوکر امام هستیم، هر کسی که نیستیم! بالاخره ایشان گفتند دیدار با امام جور شد.
ما به دیدار حضرت امام رفتیم. شهیدآیت الله مدنی آن قدر به امام علاقه داشتند که از نزدیکان ایشان شنیدم وقتی تلفنی با امام صحبت میکردند، تمام قد بلند میشدند و میایستادند. به یکدیگر علاقه بسیار زیادی داشتند. وقتی هم کنار امام مینشستند، به قدری حالت خاضعانه داشتند که انسان تعجب میکرد.
http://basij.ir/services/news/thumbnail/14539/standalone/1/template/print_template