حکایت فتح سوسنگر از زبان حاج غفار رستمی-4

از ارتباط مردمی با شهید آیت الله مدنی چه خاطره‌ای دارید؟
 

آن زمان این طور نبود که فاصله‌ای باشد. همه مردم می‌آمدند، مشکلاتشان را مطرح می‌کردند. شهید مدنی در اختیار مردم بود. این طور که مردم به ایشان دسترسی پیدا نکنند یا مثلاً بروند چند ماه نوبت بگیرند. تا آخر هم به حرف های مردم گوش می‌ دادند. حتی در مساجد که برای مراسم شهدا می‌رفتیم، می‌آمدند و کنار آقا می‌نشستند و درد دل می‌کردند. حاج آقا می‌گفتند کاریشان نداشته باشید. اصلاً مرسوم نبود که ما به عنوان محافظ مانع بشویم.
ایشان در مسیر که به مسجد می‌رفتیم یا به جای دیگری، همیشه می‌گفت خدا! بقیه‌اش را نمی‌شنیدیم که چه می‌گوید، ولی این«خدا» را می‌شنیدیم یادم هست یک روز از نماز جمعه برمی‌گشتیم و من و یک پاسدار دیگر کنارشان بودیم. یک ماشین راهنمائی پلیس در کنار ماشین ما حرکت می‌کرد. آقا رو کردند به آن پاسدار و گفت صمد! این ماشین برای تو آمده! از دوست و رفقای تو هستند. بسیار بی تشریفات و ساده زیست و یک رجال معنوی بود. علم ایشان بی نظیر بود. آن موقع جوان بودیم و این چیزها را خیلی درک نمی‌کردیم. بعداً که سنمان بیشتر شد، فهمیدیم که حاج آقا عجب انسان برجسته و والائی بود. اینها زمینی نبودند، منتهی دست ما افتاده بودند که قدرشان را ندانستیم.
حاج آقا به امر به معروف و نهی از منکر بسیار حساس بود و اهتمام داشت. اگر خانمی ‌را می‌دید که حجابش را درست رعایت نمی‌کند، به راننده می‌گفت نگه دار و تذکر می‌دادند. ردخور نداشت. امر به معروف و نهی از منکر برای حاج آقا مثل نماز واجب بود که واجب هم هست. در عین حال که بسیار رئوف و مهربان بود، در مقابل منکرات گذشت نداشت.

در مورد شهادت چیزی به شما نگفتند؟
 

من احساس می‌کنم که ایشان می‌دانستند شهید می‌شوند. به این مرحله رسیده بودند. از بعضی از علما شنیده‌ام که ایشان به یکی از نزدیکان گفته بودند که در خواب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را دیده بودند که فرموده بودند: تو فرزند منی و شهید خواهی شد.

از شهادت ایشان چه خاطره‌ای دارید؟
 

من متأسفانه آن روز با ایشان نبودم، اما خاطره‌ای دارم که مردم شنیده بودند ایشان را به بیمارستان سینا برده‌اند. من خودم آنجا بودم و جماعت عجیبی آمده بود. گفتند آقا خون می‌خواهد. همه آمده بودند که خون بدهند. یکی زار می‌زد که شما را بخدا اگر قلب نیاز دارند، قلب مرا در بیاورید. دیگری می‌گفت اگر آقا چشم می‌خواهد، چشم مرا در بیاورید. خیلی صحنه عجیبی بود. همه داوطلب بودند جانشان را بدهند که آقا زنده بماند. گریه می‌کردند و توی سر خودشان می‌زدند. فکر می‌کنم همه مردم شهر در بیمارستان جمع شده بودند.

شهادت ایشان چه تأثیری گذاشت؟
 

منافقان را از ریشه کند. همان طور که امام در پیامشان فرمودند که شهادت شهید مدنی منافقان را از بین برد، واقعاً این طور بود و خیلی اثر بخشید. اگر ناهماهنگی هائی هم در سطح استان و کشور بود، به برکت خون این شهید بزرگوار برطرف شد و همه به صحنه آمدند و یکدست و همراه نظام شدند.
 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57 /ج/راسخون.

http://basij.ir/services/news/thumbnail/14539/standalone/1/template/print_template

موضوع سایت رویش: