زلزله در بویین زهرا
شهید محراب آیت الله مدنی
همین بیغیرتیها
آقای محمد حیدری دلگرم نقل مى کند: سال۱۳۴۱ با وقوع زلزله در بویین زهرا همه جا بهم ریخته بود. هر کسی که توانسته بود از زیر آوار خارج شود، غرقه به خون بود.کسی نبود که فکر آیندهاش باشد. نجات اقوام و خویشان و همسایگان واجبتر از هر چیزی بود. عمق فاجعه بسیار زیاد بود.
آن روز شاه برای اینکه نشان دهد در منطقه حضور دارد، با تشریفات خاصی وارد منطقه شد، یال و کوپال شاهی بود، قبلاً مسیر عبور شاه را مشخص کرده بودند، تا چادرهایی که در مسیر شاه قرار گرفته، بانظم خاصی چیده شده باشد و در مسیر گذر شاه، کمبودی نشان داده نشود.
عدهای برای اظهار فقر و بیچارگی خود به دیدار شاه آمدند. چادرهای اطراف خالی شده بود. اما آن دورترها کسانی بودند که بیتوجه به حضور شاه مشغول فعالیت بودند و به زلزلهزدگان کمک میکردند. تعدادی از آنان مردمی بودند که در جمع آوری کمکها از شهر همدان اقدام نموده و کمکهای خود را به خاطر نزدیکی به بویین زهرا سریع تر رسانده بودند. چند روزی بود که آنجا فعالیت میکردند و بین مردم زلزله زده جایگاهی یافته بودند.
در میان آنان سیدی نورانی و معمم بود. از آنجا که قلبش محکم و لرزش و لغزشی نداشت، یکی یکی بچههایی که پدر و یا مادرشان را از دست داده بودند، با تفقدشان از زیر آوارها خارج و در چادرها اسکان میداد. جوانهای متدینی گرد این سید جمع شده بودند، یعنی با تمام تلاش سعی در نجات زلزله زدگانبودند.
لحظهای احساس کردند تنها شدهاند؛ چرا که عده کثیری از مردم برای دیدن شاه به سمت او رفته بودند. اینها در روستایی به مردم کمک میکردند که به خاطر موقعیت آن روستا، کاروان عبور شاه از دور دیده میشد. جوانی خام که هوس رفتن با جمعیت را داشت، گفت: ای کاش ما هم رفته بودیم.
در این جا بود که آن سید جلیل القدر و خود ساخته، شروع کرد به خواندن شعر اشک یتیم پروین اعتصامی:
روزی گذشت پادشهی از گذر گهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودکی یتیم: کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد: چه دانیم ما که چیست؟ دانیم آن قدر، که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت: این اشک دیده من و خون شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است این گرگ سال هاست که با گله آشناست
و پس از زمزمه شعر، به جوان گفت: رفتن ترا چه سود؟ پسرم! اگر رضای خدا را میطلبی و برای خاطر الله آمدهای، ترا چه نیاز به شاه؟ اگر برای خود نمایی آمدهای، با او هماهنگ شو؛ چون او برای خودنمایی اربابانش آمده تا مقامش را باز نستانند.
شب شد. با این که همه از آمدن شاه سخن میگفتند، آقای مدنی موقعیت را مناسب دید. شروع به صحبت کرده و فرمودند:
زلزال از زلّ گرفته شده و به معنای صر خوردن است. دو دفعه آمده تا صر خوردن سریع را نشان دهد. روز قیامت که شود، زلزله از کوه بزرگتر است. مواظب باشیم صر نخوریم، دل ما نلغزد.
آن گاه از مکاید بزرگ شیطان و نفس خطرناک انسان سخن به میان آورد و گفت: مبادا در جوانی رفع حجب نکنید و قفل دل را نشکنید و با دیدن این امتحانات الهی، سرچشمه نور را گم کنید. زلزله نشانه قیامت است. این مرد اگر راست میگوید، برود کارخانههای عرق و شراب را جمع کند، تا خشم خدا نصیب مملکت ما نشود. برود این بیغیرتی زنان را جمع کند که امتحانات و سرمنشأ این بلایا، همین بیغیرتی هاست. چقدر خوب است مردم دست از این جهالت بردارند. منشأ ظلم با پیامبران و اوصیا، جهل مردم بود. خدایا ما را از جهالت برهان.
منبع: (صادق گل زاده: شهید اخلاق و فضیلت(یادنامه شهید محراب آیت الله مدنی)، ص۳۹۹-۳۹۵٫)