اسرار مردم
ایشان همیشه به سینه خود اشاره میکردند و میگفتند سینه من مالامال از اسرار مردم است در زمان شاه سرهنگ راهنمایی و رانندگی خدمت ابوی رسید و در خلوت با پدر من صحبت کرد و زمانی که از نزد ایشان می رفت چشم گریان بود؛ مطلب را از پدر جویا شدم که به دلیل سری و خصوصی بودن صحبت های او از گفتن امتناع ورزیدند؛ در یکی از مجالس ختم ابوی همان سرهنگ مطلب را برای من بازگو کرد و جریان از این قرار بود که سرهنگ به همسر خود بدبین شده بود و تصمیم به کشتن همسر و فرد مقابل و سه فرزندش و خودش را داشت.
آقا به گونه ای این سرهنگ را نصیحت کرد که وی از انجام این گناه کبیره باز داشته شد و راه حل این مشکل را با خرید گل و صحبت با همسرش مرتفع کرد؛ مردم به آن مرحوم اطمینان داشتند.
موضوع سایت رویش: