پیکر شهید

شش قل هو الله
واعظ شهير، حجة الاسلام شيخ حسين انصاريان فرمود: در اوايل انقلاب و زمان فعاليت منافقين و ترورها در تهران، من پياده رفت و آمد داشتم. منافقين هم ترور كور زياد داشتند، من هم كه شناخته شده بودم. آن وقت آقاى كشميرى را كسى نمى ‏شناخت. بعضى در تهران و بعضى هم در قم او را مى ‏شناختند.
 روزى يك نفر به خانه ما آمد و گفت: من از طرف آقاى كشميرى آمدم. ايشان فرمودند: برو به خانه انصاريان و بگو تو كه پياده اين طرف و آن طرف مى‏ روى، قبل از اين كه از خانه بيرون بروى، به شش جهت خود سوره توحيد (قل هو اللّه) را بخوان و بدَم؛ و تو ترور نخواهى شد.
 آن شخص گوينده را نمى‏ شناختم و نپرسيدم كه كيست و او هم رفت.
 

خانواده ملاصدرا

يكى از علاقمندان استاد گفت: روزى صبح با زن و بچه‏ ام در خانه بحث و صحبت مى ‏كردم و مى ‏خواستم به آنها مطالبى را كه مى‏ گويم بفمانم. به آنها مى ‏گفتم: چطور شما (با اين همه دليل) صحبت مى‏ كنم نمى ‏فهميد.!
 بعد منزل آيت اللّه كشميرى آمدم. ايشان بدون اين كه من حرفى بزنم فرمود: زن و بچه انسان كه ملاصدرا نمى ‏شود، كه هر چه گفته مى‏ شود تفهيم شوند. فهميدم ایشان از صحبت من در درون باخبر شده است. 

پیکر شهید

روزى عرض شد: قريب بيست روز است كه فلان شيخ برادرش كه فرمانده گردانى بود مفقودالاثر شده است، الان نمى ‏داند برادرش شهيد يا اسير و يا مجروح شده است؛ نظر جنابعالى چيست؟ ايشان با انگشت مبارك روى فرش يك ضربدر كشيد؛ بعد فرمود: اخوى ايشان شهيد شده است و به زودى جنازه‏ اش را مى‏ آورند، اما به ايشان اطلاع ندهيد كه اذيت مى‏ شود. بعد از چند روز جنازه شهيد احمد رضا رحيمى را از جبهههاى جنگ آوردند و در قبرستان على بن جعفر قم دفن كردند.

غم دل
بعدازظهرى جناب استاد همراه دو نفر از شاگردان خود به منزل يكى از ارادتمندان كه شيخى از اهل لبنان بود رفتند.
 شيخ عصرانه چاى و قهوه و ميوه آورد و بعد تقاضا كردند استاد مطلبى را بفرمايند.
 فرمودند: عيالت (كه آن هم اهل لبنان بود) توى خانه مدت ‏ها مانده و از خانه بيرون نرفته است و غم، دل او را مانند پرده‏اى گرفته است!!
 شيخ عرض كرد: بلى اين طور است كه شما فرموديد و مدت‏ ها از منزل بيرون نرفته است و مشغول خانه ‏دارى و كارهاى فرزندان است. 

منبع: http://erfanekeshmiri.ir/pages/news

موضوع سایت رویش: