هيچ خبرى نيست
شمشیر
شهريور 1375 فرمودند: كسى در نجف براى يادگيرى علم به مدرسه جدّ ما رفت و آمد مى كرد. لكن يك صفت ناپسند داشت كه جنبه حيوانى داشت. او را از مدرسه جدّ ما (آقا سيد محمد كاظم يزدى) بيرون كردم بعد از مدتى او به عنوان محبت مرا براى نهار دعوت كرد. در پنهانى، شمشير آماده كرد كه مرا مجروح كند و يا بكشد.
من از نيّت او مطّلع شدم؛ او در همان وقت محبوس به بول (ادرار) شد و به طرف مستراح رفت و من هم از وقت استفاده كردم و از آن منزل فرار كردم.
عنایت امام حسین(علیه السلام)
يكى از علاقمندان استاد گفت: هنگامى كه حال مزاجى جناب استاد خوب بود و كسالتى نداشتند و تازه به ايران آمده بودند، وقتى توجه مى كردند حالات زندگان و مردگان را ادراك مى كردند. بنده جلسه اولى كه به حضور آية اللّه كشميرى رسيدم و كسى در آن مجلس از علميت مرحوم پدرم نزد ايشان تعريف كرد، فرمود: ايشان پرهيزگار هم بودند و مورد عنايت امام حسين (عليه السلام) قرار دارند. بعد بعضى از خصيصه هاى پدرم را گفتند؛ انگار سالها با پدرم معاشرت داشتند.
پرسيدند: رابطه ايشان با امام حسين (عليه السلام) چگونه بود. عرض كردم: از چهارده سالگى زيارت عاشورا مى خواندند. فرمود: اهتمام در طول اين مدت به زيارت عاشورا نشانه ارادت به امام حسين (عليه السلام) و در برزخ از اين رابطه به نحو احسن برخوردارند.
اخبار
يك عربى با حضرت استاد ارتباط خانوادگى داشت و مريد ايشان بود. گاهى با زنش دعوا مى كرد و تند مى شد و چيزهاى نا مربوط از زبانش صادر و به زنش مى گفت.
وقتى خدمت استاد مى آمد، ايشان مى فرمودند: حيف است انسان از دهانش حرف هاى بد صادر شود و به زنش فحش بدهد!
چند بار كه اين قضيه تكرار شد، آن عرب فكر مى كرد كه زنش مى آيد منزل آقا و به خانم آقا مى گويد و او به آقا مطالب را مى گويد. لذا به زنش اين نكته را گفت، آن زن قسم ياد مى كرد كه اصلاً اين طور نيست. تا اين كه روزى زن و شوهر براى خريد به بازار قم رفتند. توى بازار دعواشان مى شود و مرد حرف هاى نامربوط و بد به زنش مى گويد.
بعد از خريد، تصميم مى گيرند منزل آقا بيايند. چون به منزل آقا مى رسند، حضرت استاد مى فرمايند: بله بعضى ها بازار مى روند، توى بازار دعوا مى كنند و اين حرف ها را به هم مى زنند، حيف است از تو كه چنين حرف هايى را مى زنى!
مرد عرب مى فهمد، كه زنش قضاياى درون خانه را به منزل آقا نمى رساند، بلكه استاد به علم باطنى مى ديده و مى دانسته است.
مدعی
اهل علمى گفت: روزى با چند نفر از رفقا به تهران نزد شخصى رفتيم كه در طريقت و سلاسل سلوك داراى ادعا بود. بعد از ملاقات به قم برگشتيم.
روز بعد كه نزد آيت الله كشميرى رسيديم، جريان ملاقات با آن شخص را گفتيم. ايشان فرمود: هيچ خبرى (در مقامات و عرفان) از او نيست. بعد از مدتى شنيديم كه آن شخص مدعى را اعدام كردند؛ به كلام حضرت استاد رسيديم.