امام خمينى (ره)
آشنايى با امام راحل
استاد با آيت اللّه سيد مصطفى خمينى در نجف دوست و رفيق بودند و ايشان را شخصى فاضل و دور از تعينات ظاهرى مى دانست. استاد فرمودند: يك وقت آقا مصطفى به ابوى شان آيت اللّه خمينى قدس سره عرض كرد: آقا سيد عبدالكريم كشميرى از چيزهايى پنهانى خبر مى دهد. ايشان به آقا مصطفى فرمودند: بگوئيد من در ايران خوابى ديده ام و به كسى هم نگفتم، بگويد آن خواب چه بود؟
آقا مصطفى مطلب را به من رسانيد من با اورادى چند، آن خواب برايم واضح شد و گفتم: به والد بگوئيد در ايران خواب ديده، در نجف از دنيا رفته و دفنش كردند. لكن سنگى، پهلوى او را آزار مى دهد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمدند و فرمودند: حالت چه طور است؟ ايشان عرض كردند: حالم خوب است، لكن اين سنگ مرا اذيت مى كند. و اميرالمؤمنين (عليه السلام) آن سنگ را از كنارش دور كردند.
چون جواب را رساندند، تصديق كردند. آقا مصطفى از من پرسيد: آيا پدرم در نجف وفات مى كند؟ گفتم: نه، در ايران از دنيا مى رود.
وقتى امام راحل به ايران آمدند، يك بار پيغام دادند كه ايشان به نزدش بيايد و استاد رفتند (و آن هم داستانى دارد).
يك بار هم مسئولى از اهل علم را در قم فرستادند تا از احوال استاد بپرسند. مدتى قبل از كودتاى نوژه همدان، استاد صبحى در مكاشفه ديدند كه ايران را دارد آتش فرا مى گيرد و دودش نزديك است به خانه اش بيايد. به وسيله مرحوم حجة الاسلام سيد كمال موسوى شيرازى براى امام راحل پيغام فرستادند تا اقدامات لازم را انجام دهند. امام هم اقدام كردند و آن كودتا در نطفه خاموش شد؛ بعد هم به وسيله پيغامى از استاد تشكر كردند.
مرحوم حجة الاسلام سيد احمد خمينى چند ماه قبل از وفات به منزل استاد آمدند و بعضى تلامذه هم بودند، دستورالعملى خواستند و استاد تفضّل نمودند و چيزى فرمودند. بعدها منتشر شد كه حضرت آقاى كشميرى وفات ايشان را متذكر شدند. حقير اين مطلب را از استاد پرسيدم، فرمودند: به او گفتم، اجل نزديك است، اين فهمى بود كه به دلم آمد و به او گفتم».
ايشان امام را دوست داشتند و مى گفتند: امام عظيم است و اين لفظ را در موردش به كار مى بردند انسان عظيم او را ثابت و مستقيم مى دانست و مى فرمود: نظير ندارد.