آيا ميان عرفان و تصوّف رابطه وجود دارد؟ آيا اسلام تصوّف را قبول دارد؟!

آيا ميان عرفان و تصوف رابطه وجود دارد؟ آيا اسلام تصوف را قبول دارد؟!
عرفان بيانگر نگاهى است كه بر اهميّت شناخت قلبى و كشف و شهود درونى تأكيد كرده، تزكيه باطن را يك اصل اساسى تلقى مى كند. رياضت هاى جسمانى و روحانى را راهى مهمّ و اساسى در دستيابى به تطهير درون مى داند اما تصوف بيشتر بر عزلت و خلوت نشينى، محبت اصرار مى ورزد. گاهى عرفان هدف نهايى تلقى مى گردد كه صوفيان بدان بار نيافته اند: [1]
عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند
مرد اگر هست به جز عارف ربانى نيست. [2]
گاهى نيز تصوف به گروهى اطلاق مى شود كه عرفان و آموزه هاى آن را همچون ابزارى براى مطامع دنيوى و اين سويى قلمداد مى كنند و به ظاهرفريبى اقدام مى كنند. [3]
واژه «صوفى» به كسى گفته مى شود كه پشمينه پوش باشد.
تصوف در آغاز كار، روش كسانى بود كه مسجد و مدرسه، آتشِ طلبِ ايشان را فرو نمى نشاند و سيرابشان نمى كرد. آنان بيرون از رسومِ متداول در صفوف نماز و حلقه هاى تدريس، راهى به سوى حقيقت مى جستند و گروهى بودند كه خوشى هاى اين جهانى ـ مانند رياست و حكومت و نشستن بر مسند قضا، فصل دعاوى و منبر و كرسى تدريس، داشتنِ مال فراوان و زنان زيبا رو ـ دام بر سرِ راهشان نمى گسترد.
اما از حدود قرن هفتم هجرى، تصوّر خاصى در ميان عده اى از تصوف به وجود آمد. اين گروه فرد را بر جمع برترى داده، او را از جمع جدا مى كردند و به خود مشغول مى داشتند! مى گفتند: شخص به اطراف خويش نگاه نكند؛ چون تمركزش را از انديشه درباره خدا از دست مى دهد.
اين گروه با برداشت افراطى از آيات «مذّمت دنيا» و نيز آياتى كه دعوت بر زهد و تقوا مى كند؛ بخش عمده اى از فقه اسلامى را ـ كه دانش اجتماعى زيستن اسلام است ـ بى اعتبار ساختند! بريدن از خلق خدا، گريز از مسؤوليت هاى اجتماعى، فاصله گرفتن از قدرت سياسى جامعه و فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، كمترين آموزه هايى بود كه اين طيف بر آن پاى مى فشردند. اين دو جريان بستر را براى پديد آمدن «تصوف دروغين» و «خانقاه سازى» و فاصله گرفتن از مسجد فراهم ساختند. [4]
برخى از اين گروه ها، پيامبر (صلی الله علیه و آله) و مردم عصر بعثت را چنان نشان داده اند كه گويى آن حضرت درويشى بوده است كه در خانقاهى در مكه مى نشست و براى درويش هاى ديگر درس تصوف مى داد! تصويرى كه اينان از قرآن و شخصيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و امام على عليه السلام عرضه كرده اند، تحريف عمدى در تعليمات اسلامى نبود؛ بلكه ريشه در نگرش يكسويه به دين و آموزه هاى آن داشت. چنين نگاهى به دين، بى اعتنايى مطلق به دنيا و به فكر خود بودن را تقويت مى كرد و بى اعتنايى توأم با ترحم را نسبت به مردم افتاده در چاه طبيعت، به دنبال مى آورد!
آموزه هاى اسلامى، با تصوف به شدّت مخالف است؛ ولى با عرفان برخاسته از معرفت الهى، كاملاً موافق است.
علامه طباطبايى رحمه الله در اين خصوص مى نويسد:
«قرآن كريم با بيانى جالب، روشن مى سازد كه همه معارف حقيقى، از توحيد و خداشناسى واقعى سرچشمه مى گيرد و استنتاج مى شود؛ و كمالِ خداشناسى از آنِ كسانى است كه خداوند آنان را از هر جاى جمع آورى كرده و براى خود اختصاص داده است. آنان هستند كه خود را از همه كنار كشيده و همه چيز را فراموش كرده اند و در اثر اخلاص و بندگى، همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته، ديده به نور پروردگار پاك روشن ساخته اند و با چشم واقع بين، حقايق اشياء و ملكوت آسمان و زمين را ديده اند؛ زيرا در اثر اخلاص و بندگى به يقين رسيده اند و در اثر يقين، ملكوت آسمان و زمين و زندگى جاودانى جهان ابديت، برايشان مكشوف شده است». [5]

پی نوشت ها
________________________________
[1] عرفان عارفان مسلمان، ص174.
[2] كليات سعدى (بخش مواعظ) ، ص708.
[3] ابعاد عرفانى اسلام، ص66.
[4] نگا: مقالات تاريخى، ج1، صص260 ـ 272.
[5] شيعه در اسلام، ص33.

 

http://akhlagh.porsemani.ir/content/%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D8%AA%D8%B5%D9%88%D9%81