آيا حبّ ذات با اخلاص در بندگي در تعارض نيست؟

ابتدا گفتني است، ذات به دو معنا استعمال مي شود. يکي به معناي خود نفساني و مادي و ديگري به معناي خود روحاني و معنوي، بنابراين ابتدا بايد ببينيم منظور از ذات در اين سوال چيست و بعد تعارض آن را با بندگي و خودسازي بررسي کنيم.

خود نفساني و خود روحاني
انسان به اعتباري داراي دو گونه خود است که يکي خود حقيقي و ملکوتي او است، و ديگر خود نفساني و مادي که از آن تعبير به ناخود مي کنند. حال مي‏توان دريافت که چرا در تعاليم اسلامي از يک طرف درباره کرامت نفس انساني سخن رفته و از طرف ديگر انسان دعوت به مبارزه با نفس و مخالفت با آن شده است.
حضرت اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام مي‏فرمايند: اقبل علي نفسک بالادبار عنها (غررالحکم) به نفس خود رو کن با رو گرداني از آن.
اين دوگانگي که به ظاهر در اين جا مشاهده مي‏شود ناشي از توجه اين تعاليم به آن دو نوع خود است. آن جا که امر به مخالفت با نفس شده است، مراد غوطه ور شدن در خود نفساني است؛ و آن جا که از کرامت نفس سخن به ميان آمده مقصود همان خود ملکوتي يا خود واقعي است.
خود دوستي و خود خواهي:‏
خود واقعي انسان، امانتي آسماني و موهبتي الهي است که سرمايه حرکت انسان در مسير کمال است، به طوري که اگر انسان آن را ببازد در واقع همه چيز را باخته است لذا ارتکاب به زشتيها براي او کار مشکلي نخواهد بود.
من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره . (تحف العقول، ص 483) کسي که در نزد خود، خوار شود احساس کرامت و شخصيت اخلاقي نکند از شر او ايمن مباش.
اما اگر قدر و بهاي نفس را بشناسد و به عظمت بي مانند آن واقف شود هرگز آن را به انواع آلودگيها نمي‏آلايد، بلکه از هر فرصتي براي رشد و تعاليش استفاده کرده، هم چون امانتي عزيز و گران قدر از آن مراقب مي‏نمايد. از حضرت سجاد عليه‏السلام سؤال کردند:
من اعظم الناس خطراً؟ قال: من لم ير الدنيا خطراً لنفسه (تحف العقول، ص 200). چه کسي با عظمت‏ترين انسان ها است؟ فرمود: آن کس که تمام دنيا را با خودش برابر نمي‏کند.
در شعري که از امام صادق عليه‏السلام روايت شده، آمده است:
من هيچ چيز را با نفس خود برابر نمي‏کنم جز پروردگارش را، اگر بخواهم اين را بدهم، در برابر، آن را مي‏ستانم. به آنچه بگذرد گذرا باشد، اگر چه تمام دنيا باشد، حاضر نيستم اين سرمايه خود را بدهم. من تمام ما سوي الله را با اين گوهر برابر نمي‏کنم (بحارالانوار، 47 / 25).
من غلام آن که نفروشد وجود - جز به آن سلطان با افضال وجود ‏
اين نوع دوست داشتن خود که ناشي از معرفت نفس است، نه تنها مذموم نيست، بلکه سرچشمه رستگاري و نجات و سعادت انسان است. از اين نوع دوست داشتن در اين جا تعبير به خوددوستي مي‏کنيم.
نوع ديگري از دوست داشتن خود نيز هست که نه تنها مذموم، بلکه سرچشمه همه رذايل اخلاقي و امراض روحي است و آن دوست داشتن همان ناخود يا خود نفساني است که اغلب از آن به خودخواهي تعبير مي‏شود. اين نوع حب و علاقه به خود متأسفانه شايعترين آفت براي خودسازي در ميان همه مردم است.
خود خواهي، سرچشمه انحطاط:
رشد خود خواهي در انسان سبب مي‏شود رفته رفته تمايلات عالي و احساسهاي اخلاقي در درون او رو به انهدام گذارد. زيرا به طوري که قبلا گفته‏ايم، اين گرايشهاي عالي پرتوي از همان خود الهي انسان است و اگر انسان به جهت غلبه خود خواهي به تدريج از خود واقعي و الهي خويش دور شده، نسبت به آن بيگانه گردد، کليه آثار و مظاهر آن نور ملکوتي نيز به تدريج از دوران او رخت بر مي‏بندد، به طوري که او مي‏ماند و تمايلات پست خود. البته براي اين خود خواهي نيز مراتب و درجاتي از نظر شدت و ضعف وجود دارد که شديدترين مرتبه آن همان است که از آن به خود پرستي تعبير مي‏شود.
بدين ترتيب انسان بريده از خود، در اسارت اين بيگانه خودنما در مي‏آيد. در اين مرحله از خود بيگانگي، انسان نيازهاي کاذب و اميال مجازي فراواني نيز پيدا مي‏کند که در حالت سلامت فاقد آنها است از قبيل شهرت‏طلبي، مقام پرستي، جاه‏طلبي، رياست‏طلبي، غرور، فخر فروشي، تجمل پرستي، حرص و طمع و....
پس مي‏توان نتيجه گرفت که خود خواهي سرچشمه همه رذايل است. يعني وقتي خودخواهي در درون انسان ريشه دوانيد، بر حسب علل و عوامل خارجي، به صورتهاي گوناگون، که همان رذايل اخلاقي يا امراض روحي هستند، به ظهور مي‏رسد. از اين رو است که از خود خواهي به سرچشمه انحطاط تعبير مي‏کنيم به طوري که اگر اين بيماري اصلي در روح انسان درمان نشود، صفات زشت اخلاقي ديگر نيز از بين نخواهد رفت.
امام خميني ره در يکي از تأليفات خود مي‏نويسند: خود خواهي منشأ همه مفاسد است (سر الصلوة، ص 68).
و در جاي ديگر مي‏فرمايند: همه اين گرفتاري هايي که براي بشر هست، از انانيت انسان است. ما هر چه داريم و هر چه بر ما بگذرد، از اين حب نفس است، از اين انانيت است توجه به خود وقتي باشد، همه جهات خودم باشم، همه چيز را براي خودم بخواهم، همه گرفتاريها از اين نقطه است. بالاترين ظلمت‏ها، ظلمت انانيت است. اگر چنانچه از اين ظلمت خارج نشويم، از اين چاه خارج نشويم، از اين انانيت بيرون نرويم، از اين توجه به خود و خود خواهي و اين که ديگران را هيچ و خود را همه چيز مي‏دانيم، خارج نشويم، الهي نخواهيم شد... همه گرفتاريهاي ما و همه گرفتاريهاي شما و همه گرفتاريهاي بشر سر همين جاست. نزاع سر خودخواهي است (تفسير سوره حمد، جلسه دوم).
همين طور در جاي ديگر از بيانات خود، فرموده‏اند: تمام فسادهايي که در عالم پيدا مي‏شود، از خود خواهي پيدا مي‏شود... همه‏اش بر مي‏گردد به حب نفس که از همه بت‏ها بزرگتر است و شکستنش هم از همه مشکلتر است... اگر رهايش کنيد شما را به هلاکت مي‏کشاند... درجه به درجه پيش مي‏برد تا آن جا که دين انسان را از انسان مي‏گيرد (بيانات امام در روز نيمه شعبان 1405).
مادر بتها بت نفس شماست - زان که آن بت مار و اين بت اژدهاست ‏
تهذيب نفس نيز جز اين نيست که انسان، خود را از اسارت اين ام الفساد دروني رها سازد و افکار و روحيات خود را از حول محور خود آزاد نمايد. زيرا در غير اين صورت هر گونه اقدامي در جهت مبارزه با صفات منفي جنبه موضعي و سطحي داشته، هرگز منتهي به نتيجه مطلوب و اصلاح اصولي و اساسي نخواهد گرديد. چنان که اگر کرمهايي را که در لجن به وجود مي‏آيند يک يک گرفته و از بين ببرند، باز به علت مساعد بودن شرايط، کرمهاي ديگري به وجود خواهند آمد و محيط از وجود کرم تصفيه نخواهد رفت. اما اگر لجن خشک شود و زمينه از بين رود، تمامي کرمها به خودي خود از ميان خواهند رفت. در تعاليم اسلامي برترين جهاد را جهاد کسي دانسته‏اند که قبل از همه به مجاهده با خودبرخاسته است زيرا تا در اين جبهه پيروزي نصيب کسي يا جامعه‏اي نشود، ساير پيروزيهاي ظاهري نه تنها پيروزي واقعي نيستند بلکه چه بسا در مراحلي عين شکست نيز خواهند بود. پيروزي بر اين خصم بزرگ به معني غلبه بر همه دشمنان سعادت و کمال انسان است.
جمله قرآن شرح خبث نفسهاست - بنگر اندر مصحف آن چشمت کجاست ‏
در خبر بشنو تو اين پند نکو - بين جنبيکم لکم اعداعدو ‏
طمطراق اين عدو بشنو گريز - که چو ابليس است در وقت ستيز ‏
زشت‏ها را نغز گرداند به فن - نغزها را زشت گرداند به ظن ‏
امام علي عليه‏السلام مي‏فرمايند: لا عدو اعدي علي المرء من نفسه (غررالحکم) براي انسان هيچ دشمني بالاتر از خود او نيست.
اين ميل، يک ميل و صفت ساده در جنب ساير اميال نيست، بلکه حاصل و بر آيند ميل و توجه استقلالي نفس به همه اموري است که آدمي را از خدا و حق منصرف و به خود معطوف مي‏گرداند. با توجه به کثرت و تنوع و گستردگي دامنه اميال و غوطه‏ور بودن انسان در لابلاي آنها، مي‏توان به شدت و قوت فوق العاده اين ميل در نهاد انسان پي برد تا آن جا که اگر به موقع و به طور جدي با آن مبارزه نشود، رفته رفته رو به شدت نهاده و انسان به مرحله خود پرستي، که در واقع شديدترين حالت مسخ روحي است، قدم مي‏گذارد. کسي که به اين مرحله مي‏رسد، در واقع خود را معبود خويش قرار داده، به تعبير قرآن، آن را به جاي خدا مي‏نشاند: ارايت من اتخذ الهه هويه؟ (فرقان، 43) اي رسول! آيا ديدي آن را که هواي نفسش را خداي خود ساخت؟ (برگرفته از کتاب اخلاق اسلامي محمد علي سادات)

خودخواهي، مانع بندگي:
بنابراين اگر حب ذات به معناي حب نفس و خودخواهي تلقي شود، قطعا با اخلاص در بندگي تعارض پيدا خواهد کرد. چون در بندگي خالصانه بسياري از خواست هاي نفس به هدف خود نمي رسد، بلکه بايد با آن به جهاد اکبر پرداخت. لذا حب ذات به اين معنا كه فرد، خودش را محور قرار دهد، فقط مصالح خود را در نظر بگيرد و منافع خود را بر ديگران ترجيح دهد، مذموم و ناپسند است. ولي حب ذات اگر به معناى دوست داشتن خود واقعي و معنوي باشد، مذموم نيست و با بندگي و اخلاص نه تنها تعارضي ندارد. بلکه همسو وهماهنگ با آن است. زيرا اينكه آدمى پيوسته در صدد كسب كمال و ترقى باشد بد نيست.
اگر آدمى ترقى و تعالى خودش را نخواهد و خودش را دوست نداشته باشد، به دنبال كسب اخلاق فاضله نمى‌رود، در نتيجه به مقام خلافة اللهى نيز نخواهد رسيد. اصلا انگيزه سير و سلوك عرفانى و عمل به دستورات شرع هم حب ذات است، حتى عمل كسانى كه در راه خدا به شهادت مى‌رسند، ناشى از حب ذات و علاقه به كمال خويش است، پس حب ذات به اين معنا ممدوح است.

 

http://akhlagh.porsemani.ir/content/%D8%AE%D9%88%D8%AF%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D9%8A-%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%B9-%D8%A8%D9%86%D8%AF%DA%AF%D9%8A