حواله به میرزای قمی
بعد از وفات میرزای قمی شخصی از اهالی شیروان قفقاز همیشه خدمت گزار مقبره میرزا بود، بدون آنکه از کسی پول بگیرد. از او سؤال شد؛ چه چیز تو را وادار کرد که مجّانی به این مقبره خدمت کنی؟ او گفت: من از محترمین اهل شیروان قفقاز بودم و ثروت زیادی داشتم. پس بقصد زیارت خانه خدا و قبور ائمه از شهر خود حرکت نمودم. بعد از فراغ از اعمال حجّ و زیارت مدینه، به طرف مرقد ائمه عراق سوار کشتی شدم. در حین سوار شدن،کیسه پولم در دریا افتاد؛ و امیدم قطع شد و حیران ماندم که چه کنم.
پس بعضی از اثاثیه خود را فروختم و خود را به نجف اشرف رساندم. به حرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفتم و متوسل به آن امام شدم. وقتی خوابیدم، در خواب دیدم که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: غصه مخور، برو در شهر قم و کیسه پولت را از میرزا ابوالقاسم قمی مطالبه کن. از خواب بیدار شدم و تعجب نمودم که کیسه پولم در دریای عمان افتاد، چگونه به من در شهر قم خواهد رسید.
رفتم به شهر قم و درب منزل میرزای قمی را زدم. خادمش آمد و گفت: آقا در خواب است، صبر کن تا از خواب بیدار شود. گفتم: من مرد غریبم و قصد حرکت به شهرم را دارم.
خادم به طریق تعرض گفت:خودت درب خانه را بزن.چون درب را کوبیدم، صدای میرزا بلند شد یا فلان، صبر کن، الان آمدم؛ مرا به اسم خواند؛ تعجب کردم. ناگاه ایشان در را باز کرد و عین آن کیسه پول را از زیر عبا بیرون آورد و به من داد و فرمود: برو به شهر خود، تا زنده هستم به کسی این مطلب را بازگو مکن. پس کیسه پول را گرفتم و دستش را بوسیدم و به شهر شیروان قفقاز رفتم. یک روز قصه خود را برای عیالم نقل کردم،تعجب زیادی کرد و گفت: اگر چنین شخص جلیلی را دیدی باید همیشه عمرت ملازم خدمتش می شدی. به شهر قم برگشتم، ولی ایشان وفات کرده بود؛ پس به قصد ملازمت قبر شریفش مدتی در مقبره او می باشم.
منتخب التواریخ،ص ۱۸۴؛ دارالسلام عراقی.