شهید دستغیب و جوانان
سلوك مشفقانه شهید دستغیب و روحیه مبازراتی و به ویژه شجاعت كم نظیرش ان در میان جوانان جاذبه گستردهای را ایجاد كرده بود، بدان گونه كه از دل و جان برای محافظت ایشان و نیز تكثیر نوارهای سخنرانیها و تبلیغ آرای ایشان میكوشیدند. در این متن مرحوم گل آرایش از فعالیتهای فرزندان شهید خود مطالبی نوشته است:
البته از قبل از 15 خرداد 42 هم، شهید دستغیب مبارزه داشتند و شبهای جمعه را در مسجد جامع منبر میرفتند و اكثر علمای شیراز هم مومنین را ترغیب میكردند كه به مسجد جامع بیایند. حتی بنده بسیاری از منافقین را میدیدم كه در صحن و شبستان مسجد اجتماع میكردند. چند دفعه هم پلیس گاز اشكآور انداخت. یك دفعه هم نزدیك بود بنده بر اثر گاز اشكآور خفه بشوم. شب 15 خرداد به علت خبر دستگیری حضرت امام (ره) حساسیت فوقالعادهای داشت و شهید دستغیب با حالتی فوقالعاده و خیلی بی پرده صحبت میكردند. تقریبا همه علمای شهر آمده بودند. حتی مرحوم حاج آقا حدائق كه سن ایشان نزدیك 90 سال بود، در حالی كه دو نفر زیر بغل ایشان را گرفته بودند، به مجلس آمدند. مرحوم سید محمود علوی كه از علمای مسن شهر بودند و به علت كهولت سن، خانه نشین بودند، ایشان را هم با وسیله آوردند. همچنین سید محمد امام و آقای یقطین كه از علمای مسن شهر بودند.
به خاطر خبر دستگیری امام (ره) همه آنها آمده بودند و جمعیت هم فوقالعاده زیاد بود. آن شب بنده به سفارش آیتالله نجابت 40 عدد چاقوی ضامن دار از طریق آقای صالحی كه یكی از رفقا بودند تهیه كردم و به دست رفقا رساندم كه اگر مسئلهای پیش آمد بتوانند از شهید دستغیب حمایت كنند. شاید حدود 1000 یا 1500 نفر آمده بودند. شهید دستغیب وقتی میخواستند از آن طرف خیابان به این طرف بیایند، تقریبا ده دقیقه طول كشید. وقتی ایشان به در منزل رسیدند، آقای ساجدی گفتند كه قرار است امشب در اینجا بیتوته و از شهید دستغیب محافظت كنیم.
مسجد گنج پر از جمعیت بود و كوچه را هم فرش كردند و جمعیت در داخل كوچه نشستند. آقای ساجدی و آقای جزایری در مسجد گنج برای مردم صحبت كردند. داخل مسجد گنج پر از ساواكی بود و مردم آنهائی را كه میشناختند، با اشاره به هم نشان میدادند. ما حدود 20 نفر بودیم كه از طرف مرحوم نجابت مامور شده بودیم كه هر شب جمعه در مسجد جامع باشیم. بعد هم ایشان را به در منزلشان میرساندیم. آن شب مرحوم آیتالله نجابت به همه ما گفتند كه شب را در خانه شهید دستغیب بمانید. اكثر جمعیت در طبقه دوم منزل شهید دستغیب بودند. عدهای هم پائین بودند. آقای رمضانی و چند نفر از دوستانشان مسئول كشیك دادن در خیابان بودند.
ساعت 2 بعد از نیمه شب بود كه ایشان اطلاع دادند كه رنجرها با چند خودروی ریو آمدهاند سر خیابان و دارند میآیند. ما آمدیم به بالكن طبقه دوم منزل شهید دستغیب و شروع كردیم به تكبیر گفتن. بعدا فهمیدیم صدای ما در آن شب، تقریبا نصف شهر را بیدار كرده بود و مردم پرسیده بودند آنجا چه خبر بوده است؟ خلاصه رنجرها آمدند پشت در. سید محمد مهدی به دوستان دستور دادند كه در كوچه را باز نكنید. كوماندوها به وسیله اسلحه قفل در را شكستند و وارد شدند. قبل از اینكه اینها وارد شوند، همشیره زاده بنده، آقای حاج علی حسینی، لگدی به زیر شكم سرهنگی زد و او داد میزد: «این را بگیرید كه دارد مرا میكشد!» كوماندوها هم با سر نیزه دو زخم به او زدند و مجروحش كردند.
خلاصه كوماندوها در را باز و شروع به زدن مردم كردند. دو نفر را هم كه از قبل شناسایی كرده بودند، بیشتر از دیگران میزدند كه یكی آقای سودبخش بود و دیگری آقای ابوالاحرار. هر دو را خونآلود كردند و به شدت زدند. یادم هست افسری را دیدم كه او را میشناختم. پسر آقای حاج حبیب عطار بود كه سر چهار راه زند، بغل گاراژ فولادی، مغازه عطاری داشت. دیدم داخل جمعیت است و دستور می دهد.
آن شب آقای افراسیابی، آقای شریعت، مرحوم فرازدینی، آقای شكراللهی كه الان دندانپزشك هستند و آقای افراسیابی بودند. ایشان شهید دستغیب را از روی شیروانی به خانه همسایه منتقل كرده بود. شهید دستغیب آن شب توانستند نجات پیدا كنند. تقریبا تا چند روز بعد از این جریان، در دهات اطراف شهر مامورین رفته و خانههای افراد متدین را كه احتمال میدادند شهید دستغیب آنجا باشند، جستجو كرده بودند؛ در حالی كه شهید دستغیب در خانه همسایهشان بودند!
خلاصه شهید دستغیب وقتی كه دیده بودند كه اهالی فارس و شیراز در زحمت هستند و ماموران دنبال ایشان هستند، خودشان را معرفی كردند. ما تا مدتی از ترس اینكه اینها برگردند، در خانه شهید نشسته بودیم و تكان نمیخوردیم. بعد از مدتی آمدند و
گفتند كه بلند شوید و بیائید بیرون. اینها رفتهاند. بعد بلند شدیم و رفتیم خانه خودمان.
در همسایگی ما پدر دو شهید زندگی میكرد به نام سید عباس. صبح كه ایشان ما را دید به من گفت كه فلانی دیشب چه خبر بود؟ گفتم مربوط به منزل شهید دستغیب بود. پرسید: توانستند ایشان را بگیرند؟ گفتم: خدا را شكر نتوانستند.
این جریان گذشت و ما رفتیم طبق معمول ماموریتمان را خدمت جناب آیتالله نجابت گزارش بدهیم كه اتفاقا همان شب، شهید دوم خانوادهمان شهید حسنعلی گل آرایش متولد شد. خلاصه رفتیم خدمت آیتالله نجابت و گفتیم كه این طور شده است. شب در مسجد تصمیم گرفته شد كه فردا اعتصاب باشد و فردا هم اعتصاب شد و جمعیت ریختند در خیابان احمدی و فلكه احمدی و مسجد نو. در آن شب آیتالله نجابت فرمودند كه شماها هم نمازهایتان را بخوانید و بلند شوید بروید دنبال كارهایتان و ماموریتهایتان و شركت در تظاهرات.
رفتیم و دیدیم كه آقای سودبخش در صحن حضرت شاهچراغ به حالت بیهوشی افتاده است. گفتم: یك مسلمان پیدا نمیشود كه ایشان را ببرد به بیمارستان؟ گفتند: نمیگذارند و میترسند كه او را بكشند. بعد شنیدیم كه ایشان را به یك جای پرتی برده بودند و بعد رفقایشان ایشان را پیدا كرده بودند.
خلاصه در آن روز مردم به تظاهرات پرداختند و مشروب فروشیها را آتش زدند و... در همین حین تیراندازی هم كرده بودند كه یك تیر هم به شانه خلیل دستغیب، همشیره زاده شهید دستغیب خورده بود. مردم پیكر او را روی دست میبردند و موجب تهییج جمعیت شده بود. در همان وقت چند تا از آن جوانمردهای باغیرت، ماشین شهربانی را چپ كردند و آتش زدند و افراد مسلح آن را خلع سلاح كردند، من جمله افسری كه نزدیك ما بود به نام عزلتی. بعد جمعیت شهید خلیل دستغیب را به مسجد جامع بردند. آقای ساجدی هم رفت منبر و مقداری مردم را تهییج كرد. آقای حاج اصغر عرب هم كه مدیر كاروان حجاج بود و الان هم كتاب فروشی معرفت را دارد، مردم را خیلی تهییج كرد و شعارهای جدید را داد و مردم هم دنبال كردند.
در مورد تشكیلاتتان و نحوه بردن اطلاعات به قم و بالعكس اگر میشود توضیحی بفرمائید.
بنده هم خودم و هم پسرانم در این امر شركت داشتند، پسر اولم شهید محمد تقی گلآرایش كه شبها اعلامیه امام (ره) را در خانهها میانداخت و روی دیوارها شعار مینوشت. كوچه ما معروف بود به كوچه محمودی. ایشان رفته بود و نوشته بود: كوچه مرگ بر شاه. اعلامیهها را هم در یك صندلی پنهان میكرد، طوری كه كسی متوجه نشود. چند دفعه هم ایشان را گرفتند. یك نفر الان هست كه بعد كه با ما آشنا شد به من گفت كه فلانی در آن موقع من یك دفعه گزارش پسر تو را دادم و او را گرفتند. او وقتی تحصیلاتش تمام شد رفت شد جزو ساواك. بعدا كه فهمید محمد تقی پسر من است و من هم حق استادی بر گردنش داشتم، مسئله را به من گفت. یك دفعه هم در قم پسرم را دستگیر و شكنجه كردند.
و اما در مورد تشكیلات، مرحوم آیتالله نجابت رفقایشان را مامور كرده بودند كه اطراف شهید دستغیب را محكم داشته باشید و با سلاح سرد، از جمله چوب و چاقو در شبهای جمعه از ایشان محافظت كنید. وقتی هم ایشان را به منزل میرساندیم و مطمئن میشدیم، آن وقت رفقا هر كس به خانه خودش میرفت. این تشكیلات هم طوری بود كه با جان و دل كار و از آیتالله نجابت تبعیت میكردیم بود و فدائی شهید دستغیب بودیم. تشكیلات خیلی مفصلی نبود، ولی به همین مقدار هم كه بود، شاید از یك تیپ هم بیشتر از شهید دستغیب حفاظت میكردیم.
شبهای جمعه كه ایشان میخواستند به منبر بروند، صبح همان روز با آیتالله نجابت مشورت میكردند. آیتالله نجابت اهل معنا و سیر و سلوك و عارف كامل بودند و از خیلی از مسائل اطلاع دقیق داشتند. ایشان از زاویه دیگر مسائل را میدیدند. شاید اغراق نكرده باشم كه جمله مشهور شهید دستغیب كه: «من اطاع الخمینی فقد اطاع الله» یك مقدار با مشورت یا با تذكر مرحوم آیتالله نجابت گفته شده باشد.
نویسنده: مرحوم محمدرضا گل آرایش
منبع:ماهنامه شاهد یاران53_54 ،فروردین واردیبهشت 1389
http://rasekhoon.net/article/show/191383/%D8%B4%D9%87%D9%8A%D8%AF-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%BA%D9%8A%D8%A8-%D9%88-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86/