حال ندارم
حال ندارم
اواخر عمر شريف ايشان كه بر اثر سكته، كسالت غالب بود، حال استخاره مفصل با توضيح و شرح را نداشتند. گاهى از خارج كشور و گاهى يك مسئول با تلفن استخاره مى خواستند.
عيال مكرمه ايشان مى گفتند: خيره (استخاره بگيريد)، استاد استخاره مى گرفتند و مختصر مى فرمودند. همسرشان مى گفتند: توضيح بدهيد، فلان كس از راه دور است. استاد مى فرمودند: من حال ندارم!!
لا اله الّا اللَّه
ايشان از اين دنيا انصراف داشتند! انگار بايد كسى مىگرفت ايشان را پائين مىآورد تا توجه كند و برايش توضيح دهد. و اگر گاهى دهانشان باز بود معلوم بود كه مشغول به ذكر لاالهالّااللَّه بودند.
حالت عصبانيّت
ايشان يك مرد روحانى درويش مسلك بود و اگر از موضوعاتى از رفتار مردم ناراحت مى شدند، حالت عصبانيتى پيدا مى كردند، ولى مهربان بودند.
در خودش بود
ايشان در خودشان بودند و چيزى بروز ندادند كه ما متوجه شويم.
مسائل جزئى
به طور كلى مى شود گفت: ايشان در يك حال و هواى ديگرى زندگى مى كردند و به مسائل جزئى توجهى نداشتند.
خدا دوستى
من فقط مى توانم بگويم كه او فرد موحدى بود كه خدا را خيلى دوست داشت.
دائم الحضور
كنار ايشان مى نشستم به ياد خدا مى افتادم، اگر انسان توفيق پيدا كند كه خود را در حضور خدا ببيند اين خيلى مقام است. او دائم الحضور بود.
اهل وفا
خيلى ايشان اهل وفا بود و در مشكلات واقعاً براى آدم مايه مى گذاشت؛ حتى اگر كار واجب هم داشت اينطور نبود كه بگويد نيا! يا مثلاً الان اذان ظهر است من بايد بروم.
در اين عالم نبود
او در اين عالم نبود، با ما هم كه نشسته بود، من مى دانم نصف وجودش با ما نبود، من اين را حس مى كردم.