عرب لبنانى (آیت الله کشمیری)
فرزند استاد گفت: در سازمان كشتيرانى (در ايران) كه بودم، يك عرب لبنانى بود كه يكبار از من سؤال كرد؛ تو كه نامت كشميرى است، سيد عبدالكريم كشميرى را مى شناسى؟ من در يونان درباره اش مطالبى شنيده ام. گفتم: پدر من است. گفت: در استخاره هم مشهور است؟ گفتم: بله، گفت: مى خواهم او را ببينم.
رفتم منزل به پدرم گفتم: يك آقايى مى خواهد بيايد اينجا كه من در كارم با او سروكار دارم، مواظب باشيد خرابكارى نشود. شما را به جان مولا قسم تحويلش بگير.
ايشان آمد و آقا هم احترامش را نگه داشتند، ولى در دلش ننشست و نگاه هاى عجيبى به او مى كردند. شام خورد و رفت. پدرم به من گفتند: اگر مى خواهى تجارت كنى ديگر با اين مرد تجارت نكن!! 6 ماه بعد شنيدم كه از ايران فرارى شده است.
شما ذكر نمى خواهيد
يك بازارى فرش فروش كه اصالتاً يزدى بود، گاهى خدمت استاد مى رسيد و خدمتى هم مى كرد. روزى برايم گفت: به استاد گفتم به من ذكر بدهيد؟ فرمودند: شما ذكر نمى خواهيد!! فقط اين ذكر را به عدد خاص بگوييد «اليس اللَّه بكاف عبده» كه تأثير آن اين است كه انسان به خلق محتاج نشود.
خضر راه
در قم اهل دانشى كه كاسب هم بود و نزد استاد رفت و آمد مى كرد، بعد از مدتى به شخصى از سلاسل علاقه پيدا كرده بود و تعريف او را مى كرد.
روزى آقاى كشميرى به آن اهل دانش فرمودند: خضر راه تو اوست (كنايه از اينكه دلت به وى وابسته است) گرچه نزد ما هم مى آيى، اواخر هم او به محضر استاد نمى آمد!!
تا دو ماه ديگر
شخص معمرى كه در يكى از شهرها ساكن بود و بعضى ادعا داشتند كه ايشان قوى و در علم حرف و معنويت و ذكر استاد هستند، چند بار يك اهل علم آشنا به حضرت استاد آن شخص را به منزل استاد آوردند. بنده بعداً سؤال كردم كه اين شخص چطور است، تعريف هاى ديگران را به آن صورت تأييد نكردند. در همان ايام به سمع استاد رسيد كه اين شخص را در مرض وفات امام خمينى (ره) به تهران بردند كه شايد بتواند ايشان را به ذكر و دعائى سالم كند. آن شخص گفت: مى توانم تا دو ماه ديگر او را زنده بدارم اما خودش مى خواهد برود؛ و حضرت استاد اين حرف او را رد كردند.