مدارا و مماشات
منزل حضرت استاد، محل رفت و آمد افراد مختلف بود؛ و از جاهاى دور و نزديك - با محدوديت خاص - براى مشكلات دنيائى يا آخرتى مى آمدند. افرادى هم كه بيشتر اوقات نزد ايشان مى آمدند و يا استاد منزلشان براى دعوت مى رفتند يكسان نبودند.
از اين جهت به هركس به اندازه حالات و مجاهدات نظر داشتند. به بعضى عنايت عام، و به بعضى عنايت خاص
با افراد زيادى مدارا و مماشات مى كردند؛ نه اينكه آنان توانستند از استاد استفاده كنند و رشد نمايند اين سبك و سيره در بعضى شاگردان سيدعلى آقا قاضى هم ديده شد كه تا آخر عمر از توحيد سر در نياوردند.!!
روزى آقايى كه گاهى از شهرستان مى آمد و سمتى هم داشت و از امام زمان و ذكر و عرفان هم صحبت مى كرد، درب خانه استاد را زد.
فرمودند: كيست؟ عرض شد: فلان آقاست، فرمود: آخ، حالش را ندارم.!! وقتى از علت آن سؤال شد، به تلوّن شخص اشاره كردند. پس آمدن و نشستن افراد دليل بزرگى واردين نبوده، بلكه استاد همانند جدّش مدارا مى كردند.
چون از بعضى افراد از نظر معنوى سؤال مى شد - چه آنكه بعضى ها تعريف از آنان مى كردند - مى فرمودند: اهل بهشت است؛ اين جواب عمومى بود كه نوعاً براى عدم توضيح مى فرمودند.
البته اصطلاحاتى هم داشتند كه گاهى به كار مى بستند مثلاً فلان شخص: باوفاست، به درد ذكر نمى خورد، تويش مشغول است، معركه است، حرف مى زند اما عمل نمى كند، تنبل است و مانند اينها.
تصرف در چشم
آقاى تاكى گفت: شبى از شب ها در نجف اشرف در حالى كه سه چهار ساعت از شب گذشته بود، از صحن حرم حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) ردّ مى شدم.
در اين هنگام ديدم آيت اللَّه كشميرى در كنار صحن تنها نشسته اند، با ديدن ايشان مردّد شدم كه اگر خدمت ايشان بروم وقت مى گذرد، و اگر نروم شايد اسائه ادب باشد.
در اين فكر بودم، لحظه اى نگذشت، چون دوباره نگاه كردم كسى را نديدم و گويى اصلاً آنجا نبوده است.
يكى از تلامذه از حضرت استاد در اين باره سؤال كرد كه كيفيت اين قضيه چطور بوده است؟
ايشان فرمودند: از كنار ضريح امام به صحن آمدم و قبض بر من غالب بود و حال كسى را نداشتم. ايشان را ديدم، توجهى كردم تا از جلو چشم او محو شوم، او براى بار دوم مرا نديد.