حاج مستور

او داراى طىّ‏ الارض بود، وقتى ايشان از كوفه به طرف مسجد سهله مى‏ رفت، گفتم با او بروم. پا گذاشتم براى حركت ديدم نصف راه را رفته است، كمى رفتيم ديدم او به مسجد سهله رسيده است!
 شبى تاريك و بارانى كه زمين گل‏ آلود بود، همراه من آمد. كمى رفتيم توسط ايشان به خانه رسيديم و اين طىّ مسافت بعيد از قدرت او بود.
 فرمودند: مدتى بود از ايشان چيزى (غير مادى) مى‏ خواستم و او نمى‏ داد. از كوفه آمدم نجف، حرم اميرالمؤمنين‏ (عليه السلام) و از او به مولايش امام على‏ (عليه السلام) گله كردم كه چيزى مى‏ خواهم و نمى‏ دهد.
 از حرم به طرف منزل آمدم وقتى رسيدم، خانواده‏ ام گفت: شخصى آمد منزل تو را كار داشت، پرسيدم چه كسى بود؟ فهميدم او از گله‏ ام به اميرالمؤمنين‏ (عليه السلام) باخبر شده است. بعد كه نزدش رفتم فرمود: چرا گله مرا نزد شاه ولايت على‏ (عليه السلام) كردى؟
 وقتى كه مجبور شدم به ايران بيايم خدمتش رسيدم و جريان را گفتم، فرمود: ايران نرو پشيمان مى‏ شوى، همينطور هم شد، چون تمام ايران يك نجف نمى‏ شود! 
 او وصيت كرد كه بعد از وفاتش نماز بر پيكرش بخوانم، اما من موقع وفاتش نجف نبودم و جنازه او را در قبرستان وادى‏ الاسلام نجف در يكى از مقبره‏ ها دفن كردند.
 
 شرم و حيا

  خداوند در قرآن مى‏ فرمايد: « فيستحيى منكم؛ پيامبر از شما شرم داشت.»
 استاد در دعوت‏ هاى خاص منزل شاگردان يا دوستانش كه در معيّت ايشان بوديم، منزل كسى براى دستشويى نمى‏ رفت. مى‏ گفتيم: «شما اين همه وقت به دستشويى احتياج پيدا نمى‏ كنيد»؟! مى‏ فرمود: «خوب نيست انسان منزل كسى به دستشويى برود.»
 اين از حيا و شرم ايشان بود، امّا همراهان نظر داشتند كه از نرفتن، ضررى به جسم ايشان برسد، لذا با اصرار ايشان را براى دستشويى همراهى مى‏ كردند.
 
اين چه كارى است
 روزى استاد سوار ماشين يكى از شاگردان بود و ايشان جلو نشسته بود. موتور سوارى از اهل دانش همسرش را پشت سرش سوار كرده بود. چون در نجف اشرف رسم نبود كه اهل علم همسرشان را بر موتور سوار كنند، مشاهده اين عمل در قم جنبه تازگى و نو داشت. آن شاگرد عرض كرد: اين موتورسوار از اهل دانش همسرش را پشت خود سوار كرده است.
 استاد كه كاملاً به بيرون ماشين بى‏ توجه بود و اين سيره و روش دائمى ايشان بود، نگاه كرد و فرمود: «اين چه كارى است، خوب نيست».

منبع: http://erfanekeshmiri.ir/pages/akhlagh

موضوع سایت رویش: