توصيه آيت الله العظمي بهجت به زائر

در خدمت حضرت آقای بهجت بودم شخصی آمد گفت: میخواهم بروم حرم چه كار كنم، توصیه ای میفرمائید؟!
فرمودند: من بیشتر از آنچه در مفاتیح نوشته بلد نیستم؛ اما وقتی میروید آنجا، اتصال قلب به لسان باشد!
(یعنی توجه و حضور قلب داشته باشید و دلتان همراه زبان و گفتارتان باشد!)

 

منبع: کتاب نکته ها از گفته ها

رافت برای همه

 

علامه آيت الله سيد محمد حسين طباطبايی (قدس الله نفسه الزكيه) صاحب تفسير جليل القدر و بی نظير «الميزان» جمله ای در مورد حضرت فرمودند: حقا" نياز به يك كتاب شرح دارد!
فرمودند: همه ائمه، رئوفند؛ ولی رأفت امام رضا (عليه السلام) حسی است. همين كه وارد حرم می شوی ميفهمی كه حضرت رئوف است!

 

منبع: کتاب نکته ها از گفته ها

سعه صدر

آقا سید مهدی قوام (رضوان الله تعالی علیه) مرد بسیار بزرگ و با سعه صدری بود؛ اعجوبه ای!
شبی دزدی وارد منزلش میشود؛ همین که فرشی را جمع کرده و در حال بردن بود، آقا سید مهدی بیدار میشود، با کمال خونسردی به او میگوید: می خواهی این فرش را چه کنی ؟
دزد می گوید : میخواهم آن را بفروشم.
آقا سیدمهدی میگوید: اگر بفروشی، آن را از تو خوب نمیخرند؛ من آن را به تو مباح کردم، حلالت باشد! برو آخر بازار عباس آباد، بگو: سیدمهدی فرستاده! آن را بفروش و برو کاسب شو!

بعداً دیدند همان شخص، اهل عبادت و تقوی شده؛ و از همان فرش کاسبی و مغازه راه انداخته است.

نصیحت آیت الله سلطانی

مرحوم آیت الله العظمی سلطانی طباطبایی (قدس الله نفسه الزکیه) عالم بسیار بزرگوار و استاد العلماء به معنی الکلمه بود .یعنی به جز چند تا مرجع که با ایشان هم سن و هم دوره بودند، باقی علماء قاطبه شاگردی آقای سلطانی را نموده بودند.
یکی از آقازاده های ایشان می گوید:
یک روز نشسته بودیم؛ با خود گفتم از پدرم استفاده بکنم، به ایشان گفتم:
اگر بنا بشود که شما به من فقط یک نصیحت بکیند، چه میگویید؟
میگویند:
ایشان سرشان را پایین انداخته، تأملی کردند؛ سپس سرشان را بلند کرده فرمودند:
آبروی کسی را مبر!

 

راه کمال

در زمان قاجار، تهران بهترین حوزه عرفان نظری و معقول بوده ... ملا عبدالله زنوزی و پسرش آقا علی زنوزی معروف به آقا علیم حکیم، در مدرسه مروی تهران تدریس میکردند، آقا میرزا محمدحسن کرمانشاهی بوده؛ آقا محمدرضا قمشه ای بوده که از همه بالاتر بوده، اهل معرفت و حال بوده و میگویند طی الارض هم داشته است.
آقا میرزا هاشم اشکوری که نابغه ای در عرفان نظری بوده است، شاگرد ایشان است.
کتاب مفتاح الانس فنّاری که یک کتاب عرفان نظری است؛ در آن از غامض ترین مسائل عرفانی بحث میشود.
در این کتاب یک حواشی وجود دارد؛ در انتهای حواشی نوشته:
هاشم مقصود آمیرزا هاشم اشکوری است.

درد دل علامه امینی

یک سخنی از علامه امینی نقل کردند، خیلی منقلب شدم.
ما یک «الغدیر» می شنویم و خیلی گذرا عبور میکنیم. یازده جلد چاپ شده و یازده جلدش چاپ نشده است.
بیست و دو جلد کتاب تحقیقی! خدا می داند که این مرد در راه نوشتن این کتاب، فانی شد! چه زحمت های طاقت فرسا!
می گویند بعد از نوشتن الغدیر گفته بود: «روز قیامت با دشمنان امیرالمؤمنین مخاصمه خواهم کرد! همان طور که آنها وقت آقا را گرفتند، وقت مرا هم گرفتند؛ و گرنه من میخواستم معارف امیرالمؤمنین را گسترش بدهم؛ اینها آمدند مرا وادار کردند که من در اثبات امامتش کتاب بنویسم!»

دعاها را برای ترقی بخوانید

اهل بیت (علیهم السلام) فرموده اند: کاری بکنید که قرآن برایتان شیرین بماند؛ دعا برایتان شیرین بماند! ...
دعاهای مأثوره بسیار فضائل دارد؛ اما اثر بخشی اینها منوط است به دوری از گناه ...
مرحوم پدرم که خودش از صلحاء و اولیاء بود می فرمود: دعاها را برای ترقی بخوانید؛ ثواب خودش می آید.

منبع: کتاب نکته ها از گفته ها

اثر یک عمل خالصانه

سالها قبل مشرف شدم به مکه، شخصی در کاروان ما بود که وضعیتی داشت، گویا همه می خواستند از سر راهش فرار کنند!
در این سفر یک چایی داد به دست یک سید دل شکسته ای. بر اثر این عمل کوچک و خالصانه، وضعیتش تغییر کرد.
همه از او استقبال میکردند؛ محبوبیت پیدا کرد و خلاصه سرنوشتش عوض شد!
گویا نور همین عمل کوچک -ولی از روی اخلاص- اثر بسیار بالایی در او داشت و او را متحول کرد! پس کوچک و بزرگ عمل مهم نیست؛ اخلاص و مقبولیت در نزد خداوند مهم است.

 

منبع: کتاب نکته ها از گفته ها

نشکن؛ نمی گویم!

یکی از علما می گفت:
در مشهد مقدس به تحصیل علوم دینی اشتغال داشتم.
یکی از طلبه ها که از دوستان من بود، بیمار شد و بیماری اش به قدری شدید شد که به حالت مرگ افتاد.
در این هنگام ما او را تلقین می کردیم و به او می گفتیم: بگو «لا اله الا الله»، «الله اکبر» و ... ؛ اما او در پاسخ می گفت: نشکن، نمی گویم!
ما تعجب کردیم؛ زیرا او طلبه خوبی بود.
راز این ماجرا چه بود که پاسخ ما را نمی داد و به جای آن، سخن بی ربطی بر زبان می آورد؟ نمی دانستیم .
تا این که لحظاتی حالش خوب شد.

آب لیموی خالص!

مرحوم شیخ عبدالحسین خوانساری گفت:
عطاری مشهور در کربلا بود.
مریض شد و همه اجناس دکان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت؛ اما ثمر نکرد و همه اطبا از او اظهار ناامیدی کردند.
گفت: یک روز به عیادش رفتم، او بسیار بد حال بود و به پسرش می گفت: اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بیاور برای خانه مصرف کن تا به خوب شدن یا مردن راحت شوم !

صفحه‌ها

اشتراک در نکته های ناب اخلاقی